*کنار زدن گرد و خاک *.....سرفه* 

چقدر میگذره از وقتی اینجا چیزی نوشتم ، یک سال ؟ دو سال ؟ شاید حتی بیشتر یا کمتر . مگه مهمه ؟ وبلاگ برای من اونجاییه که در اخر بهش بر میگردم ، مهم نیست چی بشه ، چقدر دور بشم . همه ی ما وبلاگ نویس ها چنین حسی  راجب تک تک این صفحه های کذایی داریم مگه نه؟ من تنها نیستم درسته؟ 

قدر دلم تنگ شده بود و در عین حال چقدر نوشتن سخت تر شده . جوری که به سختی میتونم جمله ها رو شکل بدم . نمیدونم حتی چی باید بنویسم ؟ از روزمرگی بگم ؟ از احساسات فوران نشده بگم ؟ از اینکه الان کجای زندگی ایستادم بنویسم ؟ اصلا کسی اینا رو میخونه ؟  و یا اینکه دستم رو به دست کلمه ها بسپارم و شعار who cares بدم ؟ 
تمام این چند مدت درست عین یه خرگوش بودم در حال دویدن ، تنها کاری که میتونستم بکنم و از دستم بر میومد فرار بود ، ولی خب میدونید ؟ در انتها باید برگردی به سوراخی که خودت کندی . مهم نیست قدر تلاش کنی ازش فرار کنی . قلعه ت رو  توی اون سوراخ بساز و تظاهر کن زندانی نیستی .