نمیدونم امروز به طرز افتضاحی حوصله هیچ کاری ندارم قرار بود بشینم تمرین زبان انجام بدم که میبینم بعله من چه زبان آموز بسیار تا بسیار
خوبی بوده و همه تمرین ها رو قبلا انجام دادم حتی اگه انجام هم نداده بودم امروز اصلا حوصلشو نداشتم |"=
خاب پس چی کار باید بکنم ریاضی حل کنم که حوصله این کار رو هم ندارم ~
"از کسی که ساعت سه بعد از ظهر از خواب بیدار میشه توقع زیادی نمیشه داشت " پس برنامه امروزم اینکه برم ادامه کتاب قلعه حیوانات رو بخونم
که دیروز شروعش کردم این کتابو وقتی کلاس ششم بودم عموم برام خریده بود منم به خاطر کم بودن صفحاتش و عکس روی جلدش که یه خوک
بد قواره ست انداختمش داخل انباری که دیروز کشفش کردم گفتم حداقل بشینم بخونم اینو که دیدم ارزش خوندن داره کتاب خوبیه من که کلا
همش باهاش میخندیدم به نظرم شروش حیوونا به رهبری خوکها خیلی چیز خنده داریه چیز خنده دار تر اینکه بقیه حیوونا واقعا حیوونن هیچی
نمیفهمن و سیاست این خوک ها رو هم تحسین میکنم XD واقعا خیلی خوب بلدن دروغ بار این حیوونا ی بخت برگشته بکنن XD
وخب میشینم یکم داخل یوتیوب چرخ میزنم ، اهنگ گوش میکنم و به احتمال نوده و نه درصد سریال دبلیو رو نگاه میکنم (": بعدشم که شب مثل هر
شب میریم خونه مامان بزرگم و تا ساعتای یک دو شب هم همون جا هستیم دیگه
دیشب که اونجا بودیم مامان بزرگم سفره صلوات داشت یه دستگاهم هست با میکروفون که باهاش دعا میزارن و اینا منو عموم خواستیم تمرین
سخرانی کنیم من میخواستم واقعا یه سخرانی توپ بکنم ولی اون وسطاش خندم گرفت دیگه نتوستم ولی عموم خیلی خوب از پسش بر اومد کلا
همه کف کردیم ولی در کل خیلی خوش گذشت XD ولی به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت نمیتونم بدون داشتن متن و اینا سخرانی کنم |':
بعد جالبیش اینجاست که موضع سخنرانی هامون چیزای خیلی مسخره ای بود که واقعا خیلی آدم خندش میگرفت [";
و خب بله گمونم متوجه شدین که منو عموم خیلی باهم صمیمی هستیم من کلا با همه اعضای خانوادم خیلی صمیمی ام ولی با عمو و عمه هام
بیشتر .
امروز چون بیکار بودم خیلی زیاد ، گفتم بیام یکم چرت و پرت بنویسم چون واقعا هیچ ایده خاصی نداشتم و به شدت حالم گرفته بود
شاید داخل چالش سی روزه شرح حال نویسی شرکت کردم شایدم نه چون احتمالش زیاده که ولش کنم "^"
دیروز یه تست شخصیت شناسی انجام دادم نوشته بود 93 درصد ادم درون گرایی هستم |":
واقعا اینطوریه خودم که خیلی تعجب کردم شایدم خیلی درون گرام چه میدونم ~
پی نوشت 1: داخل اتاقم خیلی گرمه خیلی * بار و بندیلش را بسته و به هال مهاجرت میکند *
بعدا نوشت 2: امیدوارم بتونم از فردا بیشتر ادم باشم و در طول روز کارای مفید تری انجام بدم حداقل فردا یکم حرفام درست و حسابی باشه "-"
پی نوشت3: الان در ذهنم جرقه زد که برم به معلم ادبیاتمون پیام بدم دلم براش تنگ شده و یکم باهاش حرف بزنم بلکه اون منو آدم کنه "-"
پی نوشت4 : واقعا شرینی های نون پنجره ای مامانم خوشمزن *---*