ممکنه بپرسید مرضم چی بود چالش رو ادامه ندادم ؟؟؟
و خب باید بگم خودمم دقیق نمیدونم ! یهویی دل سرد شدم خواستم ادامه ندم ._. و خب شایدم به یه سری اتفاقات عجیب که دوباره ناراحتم کردن
مربوط بشه . میدونین خیلی دلم میخواد از ناراحتیام اینجا بنویسیم ولی نمیدونم همین که میخوام شروع کنم یه حس بهم میگه که خب چرا الان
دقیقا داری این کارو میکنی ؟ مگه برا کسی مهمه ؟ نمیدونم جدیدا داخل بیانم احساس تنهایی میکنم ، یه حس غریب بودن دارم ...
یه فکت خوندم که میگفت دلیل اینکه گاهی اوقات دلمون یهویی و بی دلیل میگیره اینکه یه نفر از این دنیا رفته و هیچکسو نداره که براش گریه کنه و
برای همین یه نفر انتخاب میشه تا ناراحت بشه براش (:
پی نوشت : راستش دیروز برای دومین بار رفتم مدرسه و یه خبر خیلی غم انگیز شنیدم ...یکی از دخترای مدرسمون خودکشی کرده و الان داخل
کما ست...حالم خیلی خراب شد
پی نوشت : کاش بتونم از این جای نحسی که زندگی میکنم فرار کنم ..!
سوال روز سوم : اخرین تعریفی که ازتون شده چی بوده ؟ چیکارکرده بودین ؟کی ازتون تعریف کرده بود ؟شایدم این خودتون بودید
که ازخودتون تعریف کردید! مهم نیست ، بنویسید .
عام تعریف ..میدونین از اینکه یه نفر ازم تعریف بکنه گاهی اوقات خیلی خوشم میاد و خوشحال میشم ولی بعضی وقتا احساس میکنم لیاقت تعریف های بقیو ندارم !
گاهی اوقات بعضی تعریفای خوب باعث میشن ناراحت بشم ...چون اونقدر خوب نیستم که بقیه ازم تعرف بکنن ...
اخرین تعریفی که ازم شد ....
راستش میم خ ازم تعریف کرد ، من اون روز خیلی اعصابم بهم ریخته بود و ناراحت بودم و دلیلشم برمیگشت به یه سری حرفا که راجب
قیافم بهم گفتن و میم خ به طرز عجیبی فهمید که حالم خوب نیست و منم بهش گفتم چی شده و اون یه عکس از من داشتو
برام فرستاد وگفت به نظرش خیلی بامزه ام و هرکی گفته قیافه ی بدی دارم بیخود کرده (": و گفت که چقدر دوسم داره و منم باید خودمو بیشتر از
هر کس دیگه ای دوست داشته باشم TT *دلم رفت براش *
خلاصه که اون روز خیلی حالمو با حرفاش خوب کرد
گاهی اوقات فکر میکنم اگه میم خ رو نداشتم باید چیکار میکردم؟؟ اون خیلی بهم کمک کرده (": وقتی که هیچ کس نمیدونست چقدر حالم بده
دستمو گرفت ...
پی نوشت : به نظرتون اون چالش اگه یه روز فراموشی بگیرم رو از میم خ بپرسم ؟؟؟ "-" کس دیگه ای به ذهنم نمیرسه !