امروز باید رسما کمرم زیر بار این همه درس شکسته شه ._.

الانم از زیرشون در رفتم که بیام یه پست بزارم و بعد برم ...

رگ گردن که میبینید ؟؟ آزمون تیزهوشان از اونم به من نزدیک تره TT

باید مث آدم درس بخونم "-" خدا کمکم کنه 

امروز اونقدر هوا قشنگه ، ابری و گرفته (": و قشنگ تر از اون اینه که داخل خونم تنهام و دارم داخل تنهایی اهنگ ساکورا رو برای 5478754512 بار

گوش میدم *ساااکووورا هیرای هیرای مااییی رو ایته او شیته یولرو اومو اینا تاکهه *

اصلا چقدر قشنگه براتون از این حسا آرزو مندم ((": ولی ...بازم پنجشنبه ست دقیقا روزی که همیشه هوای دلم بارونیه ، اونقدر که از پنجشنبه

متنفرم از هیچ روزی متنفر نیستم (: این روز همیشه یادآور چیزای تلخه . اصلا بیخیال بهتره مود خودمو خراب نکنم  ...

حقیقتا حتی هیچ ایده ای ندارم که چی بنویسم "-" از چی بگم ؟

من این پست رو دیشب نوشتم و بعد یهو مثل همیشه لپ تاپ شارژ تموم کرد و هرچی نوشته بودم  دود شد |: 

و الان باور میکنید هیچی یادم نمیاد که چی نوشته بودم  ؟  بعدشم که کلاس زبانم تموم شد حوصلم نکرد بیام دوباره پستو بنویسم "-"

عا ..کلاس زبان ..وثوقی ..برخلاااف این همه جلسه کلاسی که باهاش داشتیم دیشب خیلی آأم خوبی شده بود "-" یعنی از اول کلاس تا اخر من

دهنم باز بود، چی شده یکم این مهربون شده ؟!! اونم بااا منن ؟؟ منی که نظم کلاسشو بهم میزنم ؟ خلاصه که این جلسه خیلی خوب بود |: خدا

بگه همیشه رو این مود بمونه |:

بعد کلاسم ..که دیدم میم خ انلاینه و منم که شکارچی زمان هایم که بنده خدا انلاینه XD دیگه هیچی ازش پرسیدم شنبه کدوم درسا رو امتحان

میگیره و رسما خودمو و بچه ها کلاسو بدبحت کردم T-T یادش نبود امتحان داریم و من از خدا بی خبر یادش انداختم ... خدا شفام بده |: 

این چه غلطی بود من خوردم ؟  

من که به خودم قول داده بودم دیگه مزاحم میم خ نشم ؟؟ پس این دیگه چی بود ؟|: 

اونقدر که دلم برای میم خ تنگ شده ..T-T دلم میخواد ببینمش 

بهش پیام دادم  ولی هنوز جواب نداد معلومه زیادی رو مخشم  T-T 

 

پی نوشت : مامانم امروز از اون شیرینی های مخصوصش درست کرد ولی مثل همیشه خوشمزه نشده بودن T-T 

 

پی نوشت : واقعا امسال تموم شد ؟؟؟؟ بهم بگید دروغه 

 

پی نوشت : وبلاگمو دیدین ؟؟ *خلی چیزی هستی معلومه دیدن ! * 

عاشق قالبمم خیلی خوشگلهههه کلی سر اینکه درست شه دردسر کشیدم XD موچی میدونه 

پی نوشت : این چهلمین پسته D": 

پی نوشت : *نگاهی به چرت و پرت هایش می اندازد و تاسف میخورد *

پی نوشت : برید مانهوا ی Don't cry  خیییییییلی کیوتهه :دی

پی نوشت : از سوال امروز  متنفرم 

 

سوال روز دوازدهم : امروز درباره همه کسایی که راجع بهتون بد حرف زدند و شما رو قضاوت کردند بنویسید که چرا نظرشون در

مورد شما غلط بوده ، چرا اون چیزی که گفتند نیستید ؟ 

خب ...

سخته یکم ..نه یکم نه ..خیلی سخته 

اکثر آدمای دور و برم فکر میکنن من یه آدم عصا قورت داده و لوس و ننر و صد البته از دماغ فبل افتاده ای هستم  راستش کل مدرسمون یعنی

همیشه راجب من بدحرف میزنن و هیچ وقت دلیلشو نفهمیدم و همش فکر میکنن من میخوام کلاس بزارم |: و این تفکرات بیشتر برمگیرده به کلاس

نهم یاس این کلاس نفرت به خصوصی نسبت به من دارن "-" و خب کلاس خودمونم زیاد از من خوششون نمیاد |: 

و همیشه  منو به خاطر استایلم ، لکنت زبونم ، استرسی بودم ، علایقم و همه ی اینا مسخره میکنن و بازم فکر میکنن خیلی آدم نچسبی هستم

ولی خودم فکر نمیکنم چنین چیزی باشه فقط اونا نمی خوان  منو درک کنن و یا شاید نمیتونن درک کنن و اینکه هیچ تفاهمی باهاشون ندارم |: و هر

وقت بخوام یه چیزی بگم تنها چیزی که میشنوم اینه :

 

خب که چی ؟ 

 برای همین سعی میکنم زیادباهاشون قاطی نشم و از این بابات خوشحالم که حداقل مدرسه ها بسته شدن و نمیتونم ریختشونو ببینم |: 

و بیشترین آزار و اذیتی که داخل مدرسه میشدم برمیگرده به دوره  دبستانم و یکی از علت هایی که همیشه اذیتم میکردن این بود که مامانم داخل

مدرسمون معاون بود ... ، حتی دلم نمیخواد راجش صحبت کنم اونقدر که حالو بد میکنه 

راهنمایی یکم بهتر از اون دورانه ، اون موقعه خیلی بد بود .. نمیخوام راجبش حرف بزنم ..نیمخوام مودمو خراب کنم 

و اینکه خب بیشترین حرفی که پشت سرم زده میشه اینکه آدم  مغروریم و خیلی نچسب |: 

میدونید اخه من زیاد علاقه ای ندارم که  بدونم دختر پسر خاله ی عموت داخل عروسی سه سال پیش چی پوشیده بود و چنتا النگو داشت |: 

برای همینه داخل مدرسه نهایت تلاشمو میکنم از دستشون خلاص شم ولی ..

تنها چیزی که مدرسه رو برام قابل تحمل میکنه وجود میم خ ست "-" 

میدونید بیشتر همکلاسی هام  همیشه دلشون میخواد منو احمق جلوه بدن ، نمیدونم چرا ؟ و همیشه سر به سرم میزارن و میدونم این کارا از روی

شوخی نیست و دلشون میخواد اذیتم کنن ، مطمئنم از این بابت چون خودشون بهم گفتن دیگه  

ولی واقعا آرزومه داخل واقعیت یه دوست صمیمی صمیمی  داشته باشم (: 

بیاد خونمون ، برم خونشون 

پیژامه پارتی بگیریم 

کافه بریم *که پدر و مادر اجازه نمیدن * 

کلی باهم حرف بزنیم ، علایق مشترک داشته باشیم و.... 

ولی با این وضع قک نکنم همچین کسی پیدا بشه ): 

 

پی نوشت : عموم قراره یه کافه درست کنار لوازم تحریری ما بزنه و از این بابت بسی خر ذوقم چون اختیار رو داده دست من که اسم برای  کافه

انتخاب کنم D": 

پیشنهادی ندارید ؟؟ 

 

بعدا نوشت : معلوم بود امروز رو این قفلی زدم |: