به آسمان چشم دوخته بود ، اسمانی که لبریز از ستاره های درخشان بود .
در حالی که اشک ها بی امان جاری می شدند و صورتش را خیس می کردند با صدایی که فقط "او"می توانست بشنود گفت :
-میخوام آرزو کنم یک بار و برای همیشه به درگاه ستاره ها ، به نظرت ستاره ها درک میکنن و آرزوم رو به گوشش می رسونن ؟
- معلومه که ستاره ها درک نمیکنن ! چرا نمیری و مستقیم به خودش نمیگی ؟
با چشم های پرسشگر به دخترک نحیف که هنوز اشک هایش همانند الماس از چشمانش جاری میشد ، نگاهی انداخت .
دخترک که با این سوال قلبش درد گرفته بود با چشم های آلوده به اشک به "او" نگاه کرد و با صدایی که می لرزید گفت :
- نمی ...تونم
منی که فقط موقع دردام ازش سراغ میگیرم ،چطوری میتونم دست از پا دراز تر دوباره با چشم های خیس برم پیشش و ازش بخوام که به
دردام التیام ببخشه ؟ ازش بخوام منو ببخشه و باز اشتباه کنم ؟ نمی تونم ..واقعا نمیتونم
با لبخند تلخی به چشم های اقیانوسی دختر که هنوز برق امید درون آن ها وجود داشت خیره شد و مثل همیشه با قاطعیت تمام گفت :
- چقدر کوته فکری ..
اون بیشتر از هرکس دیگه ای دوستت داره .. مطمئن باش ...
اون تنهات نمیزاره حتی اگه هزاران بار اشتباه کرده باشی
اون همیشه همراهته ، درست درون هسته مرکزی وجودت ، درون قلبی که به خاطر اون میزنه ..
همیشه مرحم عشق روی زخمات میزاره ، حتی اگه خیلی عمیق باشن ..
اون دوستت داره و خواهد داشت ..(:
پی نوشت : نمیدونم با چه رو و اعتماد به نفسی دارم چنین چیزی رو پست میکنم !!! واقعا نمیدونم
پی نوشت : با دوتا پیوند و یه چرت نویس به تمام معنا چیز بهتری انتظار نمی رفت ..
پی نوشت : یومیکو چان ...معذرت میخوام با چنین چیزی که نوشتم ضربه مهلکی به ابهت چالشت زدم ..