واقعا دیگه دارم از خودم نا امید میشم ،دیگه خسته شدم واقعا
مثلا من خرداد آزمون تیزهوشان دارم و هیچ خاک به سرمنگرفتم و دارم از استرس میمیرم دیگه خسته شدم
واقعا دیگه بس نیست ؟؟؟
دیگه بس نیست اینقدر با خودم کلنجار رفتم؟؟
اینقدر کاسه چه کنم چه کنم دستم گرفتم؟؟
دیگه داره بیش تر از قبل حالم از خودم بهم میخوره
واقعا اعصابم بدجوری خط خطیه
هیچ کس نیست بگه وقتی اینقدر عذاب وجدان داری ، نمیری یکم درس به کمرت بزنی ؟
دیگه نمیخوام اینقدر سست باشم ، دیگه نمیخوام اینقدر دست رو دست کنم
این بار اخره ، باور کنید این اخرشه ...
دیگه نمیخوام بشینم یه گوشه و ناخونامو بخورم
دیگه خستم دیگه بسه ، از دست خودم خستم ...
پی نوشت: این مسخره نیست ریاضی به ما مشق عید نداده ولی هنر و کار و فناوری مشق عید داده ؟؟؟؟ اجازه بدید سرمو به دیوار بکوبم
پی نوشت : حالم داره بهم میخوره
روز چهاردهم : امشب درباره ی آخرین باری که با یک غریبه مهربون بودید بنویسید. براش چیکار کردید ؟ اگه می تونید بیشتر از اینکار ها بکنید.
واقعا یادم نمیاااد اصلا یادم نمیاد ولی اخرین باری که یه غریبه با من مهربون بوده رو یادم میاد چند وقت پیش بود ، داخل جشنواره خوارزمی بود که یه دختره خیلی کیوت و فک کنم سال پایینی من بود از یه مدرسه دیگه بهم گفت تو خیلی بامزه ای و اینکه متنت خیلی قشنگ بود T-T رسما قلبم و هارتم براش رفت بس که قشنگ و کیوت اینو گفت لانتی T---T اصلا نمیتونم فراموشش کنم
پی نوشت : من میرم درس به کمرم بزنم اگه خدا بخواد ._.