سلام.

خب !!! سلام دیگه ...

نمیدونم کسی اصلا منو یادشه یا نه !!

اره من همون آیامه ی خوش ذوقم که عشقه شیرتوت فرنگیه 

تعجب نکنید فقط منم که برگشتم شاید بازم برم ، نمیدونم .

احساس سه ساله پیشو دارم که با کلی استرس و شوق و ذوق نشستم پشت  لپ تاپ و شروع به نوشتن کردم ولی یکم بیشتر س غریبی دارم 

یه تنهایی عجیبی !! که الان خیلی قوی تر از قبل شده و خب این تقصیر خودمه 

درست از همون اولی که این وبلاگو زدم یه مدت کوتاه بودم دیگه نبودم  بازم یه مدت بودم دیگه نبودم ..

شاید تی توی مجازی و وبلاگم اون اعتماد به نفس لازم رو ندارم ! 

بعد این همه مدت  نبودن برای هیچ دلیل خاصی یا شایدم بود یه سری دلایل که خودمو باهاش قانع کنم . 

نمیدونم واقعا چطور باید مقدمه چینی کنم و چطور این همه فکری که یهو بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم و بعد کلی بهونه های بنی اسرائیلی

اومدم و شروع کردم به نوشتن و این حجم از فکر و حرفی که یهو به ذهنم هجوم اورده رو چطور تایپ کنم و بگم !

حتی یه بعضی وقتا بود دلم میخواست واقعا وبلاگو پاک کنم و بدون هیچ خداحافظی بزارم و برم ! 

ولی میدونید چیه ؟

دلم نیومد .

نتونستم ، گفتم برگردم انگاری دارم از نو شروع میکنم 

همو منو فراموش کردن ، خیلیا رفتن ، بیان دپرس کننده ست 

دیگه انگاری واقعا وبلاگ نویسی داره محو میشه ولی یه چیزیو میدونید اینجا برام یه جایی بیشتر از یه صفحه ی مجازیه که من میام و اون رو با چرت

و پرتا و خزعبلات به قول اون ناشناس بچگانه ام پر میکنم 

اینجا واسم بوی شیرتوت فرنگی و حس رسیدن به رویا هامو داره انگاری واقعا یه جایی خیلی خیلی دور تر از واقعیت 

ولی هنوز معلوم نیست من اینجا خود واقعیمم یا کسی که هزاران درجه با خود واقعیش فرق داره 

نمیتونم درست بفهمم 

حتی من هنوز به شناخت درستی از این شخصیت مسخره عم نرسیدم و هنور درست نمیدونم چه تایپ شخصیتی ام 

هزار بار تست دارم و هر بار نتیجه متفاوت .

ولی الان خوش حالم  ، حس خوبی دارم انگار الان میتونم خودمو خالی کنم و هیچ توجهی به اینکه واقعا دارم چی مینویسم نکنم و فکر بنویسم ! 

نمیدونم درک میکنید یا نه ولی برام مهم نیست 

دیگه نه ! واسم مهم نیست دیگه کسی درکم

نکنه و جدی نگیره منو ...

انی وی ....

خبر دارید 15 ساله شدم ؟؟ 

اونم در 1400/4/4  خیلی تاریخ رندیه نه ؟؟

و خب شاید بگم بهترین تولدم عمرم بود (": 

با اینکه فقط سه تبریک تولد و فقط سه نفر از بیانی ها بهم تولدمو تبریک گفتن ولی اندازه ی یه دنیا برام ارزش داشت ! 

حتی بابام و عمم منو سوپرایز کردن و میم خ واسم کادو گرفت و کلی خوش حالم کردن ("= 

اون قدر که پیامای تبریک قلبمو اکلیلی کردن =)

 این وبمم یه ساله و خورده ای شد دقیقا همراه با تولدم *-*

درنتیجه 

خوشالم که برگشتم ..

امیدوارم کسی دلش برام تنگش ده باشه یا حداقل منو یادش باشه !

 پ.ن : کلی حرف برای گفتن دارم حتی اون چالشه رو هم  هنوز تموم نکردم .

 باید تمومش کنم !!!