سه سال راهنمایی با یه چشم به هم زدن تموم شد ، انگاری یه آرامش  قبل طوفان بود .آروم و عجیب و زود گذر تر از چیزی که انتظار داشتم ولی

تموم شد با اینکه جز عجیب ترین سالای زندگیم به ثبت رسید ..

با اینکه آسیب دیدم توی این سه سال از طرف کسایی که انتظارشو نداشتم.

حتی یه مدت فکر کردم  بالاخره بعد هشت سال مدرسه رفتن بالاخره بهترین دوست دوران مدرسمو پیدا کردم ولی طوری که پشتمو خالی کرد و

زمینم زد هیچ وقت فراموش نمیکنم و حالا بهتر از قبل اینو درک میکنم که

دوستا هم یه روزی میتونن بدتر از دشمنت بهت اسیب بزنن ، خیلی خیلی بهتر از قبل میفهمم نباید زودی گول یه چنتا حرف  الکی بخورم و خودمو

یه احمق نشون بدم که چه زود خام شد و باور کرد که خب دقیقا هم همینطور بود من مثل احمق باور کردم که میتونیم بهترین دوستای هم باشیم

ولی نشد !! با این حال  تموم شد و الان من اوضاعم از اون بهتره (":

ولی یادگرفتم حتی اگه توی گذشته یه احمق به تمام معنا  بوده باشم ولی الان پخته تر از قبلم 

با اینکه این سه سال اذیت شدم گه گاهی

ولی دلم تنگ میشه 

دلم برای اون همکلاسی های که رد کمرنگی توی خاطراتم دارن ، اونایی که باعث لبخندم شدن حتی اگه کم تر از کم بوده باشن ..

[میدونین آدم اینجوریه که همیشه بدی های آدما رو یادش میمونه فراموش کردنش سخته ولی فراموش شدن روزای خوب و خوبی های آدما خیلی 

خیلی راحته  حتی دست خودتم نیست ، یادت میره ...]

دلم برای کرانچی های فلفلی خانم مولایی که اونقدر تیز بودن که باعث شد صدام بگیره تنگ میشه

حتی دلم برای فلافل های بدمزه ش هم تنگ میشه ، باورم نمییشه ولی دلم حتی برای دخترش که میومد و بهمون خوراکی میفروختم تنگ میشه !

دلم برای روزایی که با میم خ امتحان داشتیم و مجبور بودیم روی زمین داخل حیاط یا پشت مدرسه بشینیم و امتحان بدیم چون کلاسمون اونقدر

کوچیک بود که امکان تقلب زیاد بود و با لباسای خاکی  به خونه برمیگشتیم و وقتی به میم خ می گفتیم که لباسامون خاکی میشه می گفت : خب

بشه .. دلم تگ میشه 

دلم برای روزای بارونی که مثل دیوونه ها زیر بارون میرقصیدیم و اهنگ میخوندیم و اخرم مدیر میمومد و میگفت خانوما این کارا چیه !!

تنگ میشه ...

دلم برای وقتایی که برتر مدرسه میشدم و میتونستم از داخل کمد جایزه هر چی دوست دارم بردارم تنگ میشه 

دلم برای زنگ های خسته کننده ی مطالعات هم تنگ میشه ، کی باورش میشه ؟

دلم برای خانم اکبری که  با خون سردی کامل درس میداد و هیچ  وقت بهمون برخلاف بقیه معلما برای امتحانا استرس وارد نمی کرد خیلی تنگ میشه

دلم تنگ میشه برای اون مدرسه ی قدیمی که حتی یه در ورودی درست و حسابی نداشت و ما از این میترسیدم اگه زلزله بیاد هممون زیر آوار

میمونیم 

دلم واسه صندلی داغ هایی که برای معلما میزاشتیم تنگ میشه 

دلم برای روزایی که جنگ و دعوا راه مینداختیم و گاهیم به کتک میکشید هم تنگ میشه 

حتی دلم برای روزی که با شوت دماغ یکی از همکلاسی هامو خونی کردم هم تنگ میشه 

دلم تنگ میشه  ، برای روزایی که از کلاس کاروفناوری فرار میکردم و می رفتم سرکلاس میم خ می نشستم 

حتی  دلم برای روزایی که کلاس کار و فناوری و خوش نویسی داشتیم و من خنگ ترین دانش آموز کلاس میشدمم تنگ میشه !!

دلم برای روزایی که معلم نداشتیم و باید درس میدادمم تنگ میشه 

دل تنگ میشه واسه روزای که گذشته و فقط یه رد از خاطره ازشون مونده 

حالا که میبینم دلم خیلی خیلی قراره تنگ شه واسه خیلی چیزا .......

پس شایونارا نوآوران ....

حالا قراره پامو جای جدیدی بزارم ،یه شروع جدید ، آدمای جدید ، مدرسه ی جدید  دبیرستانی که هیچ آشنایی ازش ندارم و برام به شدت ترسناکه 

آیا روزی میرسه که دلم برای دبیرستان هم تنگ بشه ؟

پی نوشت : راستی سمپاد قبول شدم D": یوهو

پی نوشت : فقط یه چند روز نبودم 30 ستاره روشن شده "-"

پی نوشت : فقط ..فقط سه نفر دیگه تا صدتایی شدنم مونده "-"

پی نوشت : ای ایده برای پست گذاشتن به ذهنم خطوووور کن !!!!!

پی نوشت : دیروز از قشنگ ترین روزای زندگیم بود <":

چون بارون بارید و منم تا میتونستم  با آهنگ رعد و برق زیر بارون رقصیدم