آخرین باری که اینجا پست گذاشتم مرداد هزار چهارصد بود ، الان آبان هزار و چهار صد و یکیم ، بیشتر از یک ساله که چیزی ننوشتم ، هزاران بار نوشتم و نوشتم و نوشتم اما هر بار پاک کردم نپرسید چرا که نمیدونم! گاهی اوقات شور و شوق یه چیزی رو از دست میدی ، انگاری واست اون جذابیت قبلا رو نداره اما این چند ماه اخیر بدجوری دلم تنگ شده بود برای به اشتراگ گذاشتن افکارم با کسایی که درکم می کردن و میفهمیدن چی میگم چون برای اطرافیام انگار به یه زبون دیگه حرف میزنم ، واسه همین از هزاران جهت مختلف محو شدم ، برای دوستام ، اینجا ، خانواده .دیگه برام چیز ناراحت کنند ای نیست راستش بهش عادت کردم ،فقط افکارمو برای خودم نگه داشتم توی یه صندوق ته مغزم با یه قفل بزرگ . نظراتمو در مورد هر چیزی و هرکسی برای خودم نگه داشتم یه جوری انگار که بقیه بخوان ازم بدزدن ، درون گرا ترین وجه وجودمو توی این دوران نشون دادم جوری که توی مدرسه نهایت حرف زدنم سه چهار جمله بود ، دبیرستان شده بود برام مثل یه قبرستون زنده ها انگار بقیه هیچ رنگی و قشنگی توی افکارشون نبود یا شاید من زیادی بچه بودم و هستم برای دبیرستان ؟! ولی خودم داشتم رنگ هامو از دست میدادم . از وقتی دیگه وبلاگ ننوشتم دیگه خودم نبودم ، شاید فکر کنید دارم بزرگش میکنم ولی انگاری یه بخشی از نگین به اسم آیامه حذف شده بود، نبود. خیلی گشتم ولی نبود انگار همین وبلاگ همین جا این قالب صورتی و نوشته های خزعبل طور بودن که آیامه رو می ساختن ، رنگ صورتی و شیر توت فرنگی بود که آیامه می شد . وقتی که تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت نیام بیان ته دلم میدونستم که اینطور نخواهد بود چون هیچ وقت نتونستم دکمه ی حذف رو بزنم ، اینجا و آدمای اینجا و خاطراتشون برام باارزشن خوشحال میشم اگه دوباره من رو به جمع خودتون راه بدید آدمای های دوست داشتن بیان :")
پی نوشت : توی این یه سالی که اینجا نبودم زیاد تفاوت خاصی نکردم ( شایدم کردم ؟ به نظر خودم که اینطور نیست) فقط باید خاک هایی که اینجا نشسته رو فوت کنم و سعی کنم بازم بنویسم شاید زیاد نه ولی مینویسم هر از گاهی که دل تنگم دلش خواست ..
پی نوشت : دلتنگ تک تکتون بودم ("=