هوا امروز 47 درجه است و من وسط سالن خونه با کتابای درو و برم در حال stud(diyng) هستم چون برق خونه بهم این اجازه رو نمیده من کولر اتاقمو روشن کنم و توی منطقه ی امن خودم بخزم و هیچ وقت ازش بیرون نیام . در واقع همین الانم دارم از زیر خوندن زیست شناسی عزیزم در میرم اون کتاب تست قطور جدید داره برام از دور عشوه میاد و بهم میگه اوه هانی ...یادت نرفته که از الان رسما یه کنکوری به حساب میای !؟! و من از استرس به خودم می پیچم چون یه ترسو ام مثل همیشه از روبه رو شدن با واقعیت های زندگیم فراری ام  و از اشتباه برداشتن یه قدم میترسم ولی باید هر روز به خودم یاد آوری کنم که نباید بترسم از اشتباه کردن حداقل یه اشتباهو دوبار تکرار نکنم . انی وی  از تیر ماه بگم براتون که انگار یه شکن زدم و تموم داره می شه ...حقیقتا تنظیم خوابم خرابه و داره رو مخم میره خیلی راه های متفاوتی رو امتحان کردم  ولی جوابگو نبود - خسته شدم  و نمیخوام اینطوری ادامه بدم  شاید تصمیم بگیرم یه چالش سی روزه اینجا شروع کنم که هر روز قبل ساعت هفت یا هشت صبح پستشو بزارم هم  میتونم بیشتر روزمرگی بنویسم همونطور که از اول هدفم از اینجا همین بود ولی خب همش شده پر از چس ناله های من ( به نظرتون راه خوبیه ؟ ) توی این ماه یه پیکنیک هم رفتم و باید بگم اونقدر بهم خوش گذشت کلمه ها نمیتونن توصیفش کنم رفتیم توی یه مزرعه که پر از حیوون های مختلف بود مخصوصا اسب (گفته بودم چقدر عاشق اسبم و سوارکاری یکی از رویاهامه ؟ ) ولی سوار نشدم نمیدونم ..نه اینکه بترسم ولی خب نمد ..!! حتی طاووس سفید هم از نزدیک دیدم  و باید بگم هزار برار خوشگل تر از طاووس رنگیه ((": خیلی زیباست . این ماه برام  مثل خوندن شعر های ایمیلی دیکنسون با بوی گل های بابونه و گربه های خیابونی و چشم  های تیله ای شون که انگار سرنوشتت رو مثل کف نجولاشون میدونن و  اهنگ های لانا دل ری در پس زمینه بود ...17 ساله بودن داره نه خوب پیش میره نه بد یه خاکستری مطلق و من راضیم و امیدوار شاید چون خاکستری همیشه رنگ موردعلاقم بوده ؟ میدونید دوست دارم روزام چطور بگذره ؟ با یادگرفتن نقاشی آبرنگ و پیانو و مسافرت و دیدن جاهای جدید ، کتاب خوندن ،اهنگ گوش دادن حرف زدن با غریبه داخل کتاب فروشی ، امتحان کردن غذا های جدید ولی شاید باید برای این روزا یکم بیشتر صبر کنم ....
ضمیمه : وای ..هیچ ایده ای ندارید چقدر دلم هوای خنک میخواد . 
ضمیمه : از کی اینقدر پست نوشتن سخت شده برام ؟
ضمیمیه : کتاب seven husband of evelyn hugo  این روزامو خودش به تنهایی داره پیش می بره .
ضمیمه : دلم میخواد برم یه عالمه کتاب بخرم و فقط بشینم کتاب بخونم ولی No money NO Time
ضمیمه : من تابستونو دوست دارم ولی توی ایتالیا لب دریا 
ضمیمه :دوست داشتم با یه اکیپ از بچه های بیان برم مسافرت و شبا باهم ورق بازی کنیم.
ضمیمه : منو به اون بعد از ظهر برگردونید.