نور خورشید از پنجره راهشو پیدا میکنه و پلک هامو نوازش میکنه ، نسیم تابستونی روی پوستم به رقص در میاد . چشمامو باز میکنم به ساعت کنار تخت نگاه میکنم ساعت هشت صبحه معمولا تا این موقع باید دانشگاه می بودم ولی چند روز تعطیلم و با یادآوری اینکه امروز قراره یه روز مخصوص خودم باشه یه نفس عمیق می کشم بوی گل های توی حیاط از پنجره همه ی فضای ریه هامو پر می کنن ...اومدن به این خونه برای آخر هفته بهترین تصمیم بود و همین طور خریدنش ، یه خونه ی نقلی ساحلی  دور از شهر  توی ایتالیا با یه باغچه ی پر از گل و گیاه و بوته های تمشک و توت فرنگی بهترین کاری که در حق خودم کردم . از روی تخت بلند میشم ، کش و قوسی به خودم میدم و تختمو مرتب میکنم . بعد از دوش گرفتن به انعکاس خودم توی آینه نگاه میکنم ، بوی شامپوی سیب کل اتاقمو پر کرده . بعد از خشک کردن موهام حالا موندم چه لباسی بپوشم ؟ مناسبت خاصی نیست و جای خاصی هم نمیرم ولی وقتی حالم خوبه دلم میخواد فکر کنم خوشگل ترین آدم دنیا منم و لباس floral جدیدمو بر می دارم تا با کانورس های سفیدم بیاد . موهام که اخیرا خیلی بلدن شدن رو پشت سرم میبافم و به این فکر میکنم شاید کوتاهشون کردم و یه گیره ی مو به شکل رنگین کمون به موهام میزنم ، شاید زیاده روی کردم ولی به خودم توی آینه میگم :" You are fucking gorgeous honey " و برای خودم بوس میفرستم شاید خل شده باشم و خودشیفته اما چیکار کنیم خوشگلم دیگه !! وقتی میرم داخل آشپزخونه مافین خودشو بهم می چسبونه تا نازش کنم و بهش غذا بدم ، گربه ی خپل من درست مثل کدو حلوایی میمونه با اون موهای نارنجیش منو یاد گارفیلد می اندازه و حرکاتش میگه "Love me, feed me, never leave me" بغلش میکنم  و چقدر خوشحالم که با منه و بهترین دوستمه . وقتی براش غذا ریختم میرم تا برای خودم صبحانه آماده کنم میخوام به خودم حال بدم و یه صبحانه ی رنگی درست کنم اوتمیل و میوه هایی که از داخل باغچه ی حیاط چیدم. چای میزارم دم بیاد چون امروز دیگه نیازی به اون کافئین لعنتی برای بیدار موندن و درس خوندن ندارم و خب هیچی بهتر چایی نیست . موقع آماده کردن صبحونه آهنگ میزارم و همراه باهاش میخونم و قر میدم ...what would you do "  بعد از خوردن صبحونه میرم یکم درس بخونم چون هفته ی دیگه امتحان دارم و نمیخوام یهو شب امتحان استرس بگیرم . بعد از اینکه درسمو تموم کردم تصمیم میگیرم که بعد از ظهر برم ساحل و شاید هم شنا کنم . برای خودم ساندویچ درست میکنم ، کتاب برمیدارم و میزارمشون توی کیفم و تا برم لب ساحل و کتاب بخونم و یکم از هوای خنک تابستونی لذت چون دوست ندارم موقع زمستون وقتی هوا سرد میشه دلم تنگ این هوای خنک و دوست داشتنی بشم ... از خونه میرم بیرون و مطمئن میشم به صورت ضد آفتاب بزنم و موقع رفتن دختر کوچولو ی همسایه بغلی رو میبینم براش درست تکون میدم و لبخند میزنم ، خیلی دختربچه ی شیرینیه . ساحل خیلی خلوته و آدمای زیادی اون اطراف نیستن و خب خیلی بهتر . پاهامو توی آب ولرم دریا می زارم تا ماسه ها به پاهام بچسپن کنار چشمم رو یه صدف خیلی قشنگ میگیره و با خودم فکر میکنم چقدر صدف و ها و دریا و همه چیز مثل یه رویا جادویی می مونه .

ضمیمه : مرسی از  سحری عزیزم که منو به این چالش قشنگ دعوت کرد . چالش هم از گلی <=