چرا همیشه باید شروع کردن  اینقدر سخت باشه ؟ آدم نمیدونه چطوری کلمه ها رو کنار هم بچینه و وقتی درست کنار هم قرار میگیرن نمیتونه متوقفشون کنه .
این روزا اینطوریه که انگار من یه حل شونده ام که دارم داخل حلال استرس ذره ذره آب میشم و آب میشم و در اخر دیگه چیزی ازم باقی نمیمونه . حقیقت اینکه نباید اینطوری باشم و سعی کنم ذهن آشفتمو درست کنم و دست از دراماتیک بودن بردارم شدیدا انکار ناپذیره و وقتی سردرد های نجومی و آشغال بهش اضافه میشه دلم میخواد از روی کره ی زمین محو بشم و یه جایی توی مریخ قایم بشم و خودمو یه آدم فضایی بدونم . اینکه یه سری مشکل های فیزیکی برام پیش میاد و هیچ کاری نمتونم براش بکنم ( هرچند واسه اونایی هم که منتالی هستن هم کاری نمیتونم ) باعث میشه خودمو دیگه دوست نداشته باشم چون اینطوریم که بچ تو نمیتونی از پس یه سردرد بر بیای ؟ و فکر اینکه من بیاد بهتر از اینی که هستم باشم مثل مورچه های کوچیک شروع میکنه اون دیوار مغزمو به جویدن تا درست فرو بپاشه . پتو رو دور خودم کشیدم و جلوی کولر نشستم ، باد داره موهامو تکون میده و داشتم فکر میکردم کوتاهشون کنم یا نه ؟ چون خیلی انگار برای مغزم سنگین شدن و عادت نداشتن به موهای بلد یکم سخته حقیقتا ولی از طرفی هم دوستشون دارم ، انگار چند وقته به خودشون یه رنگ حنایی طور گرفتن و دقیقا نمیتونم بگم چه رنگیه ان . حتی موهای سرمم از فعالیت زیاد اون سلول های خاکستری و سفید مغزم منزجر شدن و الان حتی بیشتر از چنتا تار موی سفید دارم ، بیا به جنبه ی منفی بهش نگاه نکنیم چون رگه های سفید داخل موهام قشنگه و نشون میده پخته تر شدم نه ؟ 
الان باید مشغول به سرانجام رسوندن کارای کلاسام باشم ولی همون طور میبینید نیستم چون سرم درد میکنه و اون گودی زیر چشمام و ابرو هایی که محکم کنار هم نگهشون داشتم تا یکم درد رو اون ور تر ببره قشنگ این رو نشون میده ! کاش چوب جادویی داشتم و میتونستم خیلی چیزا رو حل کنم اما نمیشه ، کسی نیست بهم چوب جادویی بده تا من اونو تکون بدم و با چنتا اکلیل همه چیز حل بشه .. باید حتما توی شرایط سختی قرار بگیرم تا آدرنالین کار خودشو بکنه . نمیدونم ولی فکر میکنم زندگی برای من اینقدر پیچیده ست برای بقیه اینطور نیست . جدی میگم گاهی اوقات واقعا فکر می کنم این چیزای که برای من پیچیده و مثل یه نخ بهم گره خورده توی زندگی منه واسه بقیه یه خط راسته که نیاز به سرگمی ندارن اما این فکر که تو توی شرایط سخت فکر کنی تنهایی اصلا خوب نیست ؛چون همه ی ما ترجیح میدیم یه نفر دیگه ام بدبختی ما رو داشته باشه تا ما حس بهتری داشته باشیم چون تنها نیستیم به قول مائو حتی میون شیشه های شکسته .
یکی از چیزایی که حالمو همیشه خوب میکنه اینکه  سرمو بزارم روی بالشت ، چشمامو ببندم ، هدفونمو بزارم روی گوشام ، یکی از آهنگ های تیلور شاید  This is me trying رو پلی کنم و خودمو همون طوری که میخوام تصور کنم توی دنیایی که شاید یه روزی یه جایی بهش رنگ حقیقت رو ببخشم و دستامو دور اون شمع امید توی قلبم نگه دارم و نذارم خاموش بشه . من نمیتونم ترس هامو تا ابد دنبال کنم شاید رفتن برخلاف اون موج های قوی یه روزی غرقم کنه . نمیخوام نیمه ی پر لیوانو ببینم یا حتی خالیشو چون در نهایت من فقط یه لیوان دارم !

پی نوشت : اگه کسی منو دوست داره و میخواد خوشحال باشم برام جورابای گوگولی بخره و با یک نامه برام پست کنه . مرسی 
پی نوشت : واقعا اگه یه روز از حسرت یه نامه بمیرم چی ؟ من عاشق اینم یه نفر برام نامه بنویسه .
پی نوشت : اینقدر داخل خونه یخ و سرده انگار اون طرف پنجره ها 42 درجه ست یه سیاره دیگه میمونه .
ی نوشت : بعضی آدما باعث میشن از خودت بدت بیاد و خجالت بکشی رو دوست دارم یه ضربدر بزرگ بزنم روشون اما اینکه در مقابلشون ضعف داری رو نمیتونم تحمل کنم .