۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

HBD DEAR ANGLE♡میم خ (=💌

((چای و فنجان و من و سردی دستان شما
می شود خیره شوم خیره به چشمان شما؟
چشم و ابرو قجری، صورت ماهت قمری
من ندیدم بشری ، مثل تو را جان شما ))

* عکس و شعر از خود خود میم خ *

💛💛💛

 

نمیدونم دقیقا چی باید بگم ؟ و چی میخوام بگم ... 

چون خودش همه چیز رو میدونه ..(= 

ولی از دست خودم عصبانیم که تولد قشنگ ترین ، مهربون ترین ، یکی از عزیز ترین آدمای زندگیمو فراموش کردم ...

بهترین معلمم ..و یه دوست و حامی که هر وقت ناراحت و نا امید بودم دستمو گرفت و همیشه پشتمه و از اینکه هیچ وقت تنهام نمیزاره خیالم راحته .

کسی که  همیشه به چرت و پرتای من گوش  میداد و میده و انگاری هیچ وقت خسته نمیشه  

کسی که همیشه با حرفای قشنگش منو بغل میکنه و بهم‌میفهمونه که چقدر دوستم داره (= 

کسی که همیشه باورم داره و باورش دارم ..

کسی که مثل قهرمانای داستانا میمونه و منو از تاریکی های ذهنم نجات میده 

کسی که میدونه به چه اندازه برام عزیزه ...

و  اگه قرار باشه دوست داشتن من با تعداد ستاره های کهکشان مقایسه بشه صددرصد من خیلی بیشتر از این حرفا دوستش دارم (=  

کسی که هیچ وقت فکر شو نمیکردم این قدر یه روز با تمام وجودم برام عزیز و ارزشمند بشه 

کسی که تک تک حرفاش و نظراتش برام مهمه 

کسی که هیچ وقت نتونستم غیر لز شما خطابش کنم و زیادی براش احترام قائلم

 

گاهی اوقات با خودم فکر میکنم تو برام یه فرشته بودی که از آسمون اومدی و بهم قشنگ نگاه کردن به دنیا  رو یاد دادی . بهم  فهموندی باید ارزش خودمو بدونم و اونقدرا آدم ضعیفی نیستم 

تو ستاره ای بودی که بهم درخشیدن یاد داد ...

میدونم ... میدونم اشتباهات زیادی کردم ، تورو اذیت کردم ولی ..

با این حال تو بازم دوستم داشتی و بهم عشق ورزیدی و عشق ورزیدنو یاد دادی بهم ..

من فهمیدم بین تنفر و دوست داشتن یه خط خیلی باریکه خیلی خیلی باریک 

من همونی  بودم که از این خطه رد شد و تو اونی بودی که طرف دیگه ی خط  منتظرم ایستاده بودی ...

شاید حرفام اغراقانه  به نظر بیان ولی ..

خودِ خودِ حقیقته (= 

تو چنین فرشته ای هستی ...

تولدت با تاخیر مبارک 

و روزت مبارک تر ^-^

دیگه چیز زیادی لازم به گفتن نیست چون تو خودت همه چیزو میدونی ♡

 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۰

    Reminder ☆

  • ۱۵
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰

    چالش ساکورا =")~

     

    صرفا جهت تغییر و تحول حس و حال میخوام این‌چالش کیوت رو انجا بدم که خیلی وقت بود دلم میخواست انجام بدم حتی اگه شده چند دقیقه هم از اون فکرای لعنتی خلاص شم (= 

    راستش دو نفر توی این مدت خیلی بهم کمک کردن و من نمیدونم اگه نبودن چیکار باید میکردم ! اون دونفری که میدونین کیا هستید ، ازتون با تمام وجودم ممنونم (= 

    خب توت فرنگیتون بازگشته !؟ دلتون تنگ شده بود ؟! هوم ؟

    ببخشید که با پست قبل یکم حالگیری کردم و چیزهای درستی ننوشتم ولی خب اینجا تنها جاییه که نوته هامو محدود نمیکنه و میتونم  از هرچی دوست دارم صحبت کن و از این‌نترسم نکنه هیچ‌کس درکم نکنه و یا بد تر قضاوتم کنه ! 

    انی وی ... 

    بریم سراغ چالش (= 

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰

    درخشش یک ستاره همین نزدیکی ها ..(=

    عام ...
    باید سلام بدم نه ؟
    اونم بعد یک ماه و سه روز غیبت و نبودن
    خب اینکه دلیل این همه وقت نبودم کاملا واضحه و مشخصه و حرفی برای گفتن راجب این نیست. 
    حتی داخل این چند وقت بازم به این فکر کردم که نیام بیان برای همیشه چون خیلی خلوت شده بود و سوت و کور و فضای به شدت غمگینی که گرفته باعث شد یکم حالم گرفته شه دیگه اون حس خونه توت فرنگیمو بهم نمیداد دست و دلم برای نوشتن نمیرفت ولی از طرفی نمیتونستم از بیان دست بکشم خب جز اینجا هیچ جای دیگه احساس امنیت نمیکنم برای بروز احساسات و افکارم...
    حتی احساس میکنم توی این مدت اون‌جور دل خواهمم درس نخوندم ولی از این خوشحالم که همه ی سعیمو کردم وبازم ادامه میدم
    ولی باید بگم این یه هفته گذشته برام مثل کابوس بود
    راستش همش به اتفاقات پارسال برمیگرده و ترس از اینکه تکرار بشن و دوباره منو  بشکنن
    یادم میاد میاد میم خ بهم‌گفت اگه از یه چیزی بترسی حتما اتفاق می افته و من از این میترسم که بترسم !
    زیبا نیست ؟


    راستش پنجشنبه این هفته قراره سالگرد اون روز نحس باشه و من از اینکه نمیخوام اون روز برسه اشک میریزم
    نمیخوام زمان جلو بره
    میخوام برگردم عقب ...
    میخوام لحظه هایی از زندگیمو که زندگی نکردم دوباره زندگی کنم میخوام اگه میتونستم جلوی اون اتفاقا رو بگیرم
    و این ترسی که الان دارم شدت زیادش از جایی شروع شد که یه اتفاق مشابه   دقیقا در بازه ی زمانی یکسان وقتی که پارسال اتفاق افتاد پیش اومد و من از شدت ترس و اضطراب  پنیک اتکام صد برابر شد...
    تا جایی که به مرز خفگی و نفس تنگی میرفتم
    و واقعا احساس میکردم الانه که بمیرم .
    توی این مدت از لحاظ جسمی بدجوری ضعیف شدم جوری که انگار نای بلند کردن مدادم رو هم نداشتم
    و خب باید بگم تنظیم خوابمم بدجوری بهم ریخت یعنی خب چون یه مدت به خاطر کابوس و پنیک نمیتونستم بخوابم وتا صبح بیدار میموندم و نمیتونستم جلوی ریختن اشکامو روی صفحه های کتاب ریاضی بگیرم .
    از این قابلیت بدنم خوشم‌میاد که نمیزاره زیادی به خودم آسیب بزنم و با مرور یکم زمان باعث میشه اعصابم متعادل بشه ولی امان از این مغز لعنتی که نمیتونه دو دقیقه از منفی بافی دست بکشه .
    ولی هر جور حساب میکنم باید اشکام تموم میشدن نه ؟
    گفته بودم چقدر بختک با پنیک اتک ترکیبشون چقدر ترسناکه ؟!
    میدونید که چقدر بدم‌میاد بدم میاد دارم چسناله میکنم و حرف های نا امیدانه میزنم ولی اینو بدونید من به این راحتی ها نا امید نمیشم حداقل هرچی بشه من امیدمو به آینده ی روشنم از دست نمیدم حداقل امیدوارم که این اتفاق نیفته چون اینکه نا امید بشم دیگه برگردوندن من به زندگی دشوار ترین کاره ...
    عاه ... برنامه ی امتحانای زیبای حضوری مون رو دادن
    از بیست و یکم با امتحان لیسینیگ زبان شروع میشن
    خیلی زیبا و جذاب ! ولی من هنوز مطالبی روی دستم موندن که هنوز بهشون تسلط ندارم ...به همین جذابی .
    هنوز به اینکه این پست رو انتشار بزنم یا نه تردید دارم
    چون وضعیت بیان همینجوریشم زیاد خوب نیست هیچکی حال روحی خوبی نداره و بدم‌میاد که بیام این ناله ها رو پست کنم ولی حرف شاد و خوشحال کننده ای در حال حاضر ندارم و این نهایت چیزی بود که میتونستم بنویسم .
    همیشه همین طوریه که  همه میتونن دقیقا از روی طرز نوشتنم حس و حال منو حدس بزنن (: متنفرم از این ..
    اینکه تا یه سلام میدم همه میفهمن که حالم خرابه یانه !
    ولی اینکه منوداخل واقعیت ببینید نمیتونید تشخیص بدید درونم چه میگزده شایدم بتونید  ...
    واقعا که چقدر دلم برای بیان تنگ شده بود در حال حاضرم که فعالیتم چندان زیاد نخواهد بود فقط اومدم به کسایی که براشون مهمه بگم که زنده ام !
    پی نوشت : نظرات رو باز بزارم ؟ نزارم ؟
    بزارم .

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰
    "I'am out with lanterns looking for my self "
    _Emily Dickinson

    あなたは私を遠くに置き去りにし、説明さえしませんでした

    In the end we'll all become stories<3
    نویسندگان