۸ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

#8 انیمه عروس جادوگر - از سری جدید خزعبلات

                   

               

 

 کلی حرف برای گفتن دارم ولی نمیدونم چطور باید بگمشون یه جورایی برام سخته ، دلم میخواد همه اتفاقاتی که افتاده رو بنویسم ولی حوصلم

کمتر از ایناست ، اصلا دلم نمیخواست پست بزارم به نظرم همه پستام و حرفام نامفهومه و بیشتر چرت و پرت نمینویسم و اینکه هیچکی اصلا از

پستام خوشش نمیاد ولی یه دفعه به خودم اومدم و گفتم اصلا نظر بقیه چه اهمیتی داره من فقط برای خودم مینویسم تا بتونم ذهنمو در توازن نگه

دارم  مهم نیست حتی اگه چرت و پرت هم باشه (:

پس تصمیم گرفتم بازم بیام یکم حرفای نامفهم بزنم ، از خودم بنویسم از دنیای عجیب غریب که داخلش گیر افتادم  از هرچیز مربوط و نامربوطی ="]

جدیدا خیلی استرس دارم و خیلی وسواسی شدم روی همه چی حتی ترتیب شماره فایل های لب تاپم |:

نمیدونم این وسواس عجیب غریب از کجا پیداش شده شاید قبلا هم بوده من بهش محل نمیدادم  واینکه روی صورتمم و همچنین دستام خیلی

حساس شدم مثلا اگه هر شبانه روز 24 ساعت باشه من 12 ساعتشو جلوی آینه  میگذرونم در این حد  "^"

از استرس باز شدن مدرسه ها نگم !!! قراره که 15 شهریور بریم مدرسه و من میترسم |: باور کنید میترسم از مدرسه XD

مثل بچه ای شدم که قراره برای اولین بار بره مدرسه یه جورایی به آنلاین بود عادت کردم ._. حالا که فکرشو میکنم داخل این مدت که مدرسه ها

تعطیل بودن من اصلا درست و حسابی درست نخوندم |:

و حالا که فکر میکنم من اصلا قرار نبود در باره مدرسه و این جور چیزا صحبت کنم و کلا فراموش کردم که واقعا چرا میخواستم پست بزارم 

میخواستم از درگیری های ذهنی این چند وقته بنویسم از اینکه چقدر میترسم به هدفم داخل آینده نرسم اون آینده آرمانی که همیشه میخواستم

رو نداشته باشم اینکه تفکراتم  ، همه رویا هام به باد بره . بزارید داخل یه جمله خلاصه کنم "از آینده میترسم "  از اتفاقاتی که قراره بیوفته از

شکست خوردن ، کاش میتونستم ده سال آیندمو ببینم ...

میدونید همین الان به ذهنم رسید که این حرف ها رو بزارم برای پست بعد و کلا موضوع رو تغییر بدم و از انیمه ای که جدیدا شروع کردم بگم 

~انیمه عروس جادوگر ~

انیمه خیلی متفاوتیه  هم داستانش و هم گرافیکش واقعا خیلی به دلم نشسته 

من از خیلی وقت پیش تصمیم داشتم ببینمش ولی نمیدونم چرا  نمیدیدم  ولی بلاخره همت کردم و شروعش کردم (: 

و همون طور که انتظار داشتم خیلی مورد علاقم واقع شد با اینکه انیمه قدیمیه ولی من دوسش دارم *-*

هم به خاطر اینکه در باره جادو جنبله و علاقه من نسبت به جادوگرا پایان ناپزیره و هم به خاطر شخصیتاش اصلا خیلی دوسش دارم و هم به خاطر

اینکه استودیو سازندش با اتک ان تایتان یکیه 

از اون انیمه هاییه که منظره های خیلی قشنگی داره حتما ببینینش ^-^

من از بین شخصیتا از چیسه و الیاس بیشتر از همه خوشم میاد مخصوصا الیاس خیلی باحاله

مخصوصا اون قیافه ی چیبی که به خودش میگیره*-*
 

 ~ چیسه هاتوری به دلیل داشتن استعداد  خاص و ذاتی از جامعه طرد و حتی خانواده ی خودش رو از دست میده اون با امضای یک قرار داد در طی   یکمراسم قراره که به فروش برسه از شانس اون جادوگری عجیب به اسم الیاس اون رو با قیمت خیلی بالایی میخره . الیاس که به نظر جادوگر

بسیار بزرگی به نظر میرسه از استعداد  و قدرت چیسه باخبره و میخواد اون رو تبدیل به جادوگری بزرگ بکنه ، اون وارد دنیای جادوگر ها میشه و این شروع ماجراست ~     

 

پ.ن : قول میدم پست بعدی یه پست پربار باشه "-" مغزم : هه دست از خیال پردازی بردار بدبخت  من : حالا میبینی |: 

به نظر شما چه کسی پیروز میشود ؟؟!! مغز یا من ؟

 

 

 

                

         

             

 

 

  • ۵
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Ayame ✧*。
    • سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹

    #7

             

     

    دروز اولین جلسه کلاس زبانم بود اه اونم بدون  هیچ همکلاسی خیلی خوبه نه ؟ از نظر یه آدم که 93 درصد درون گراست معلومه که خیلی خوبه (":

    اره من تست MBTI دادم و یک آدم به شدت درون گرا بودم |": خودمم هنوز باورم نمیشه ولی خب درست میگه من همیشه آدم تنهایی بودم و

    خیلی دیر یخم آب میشه و زیادم نمیتونم با کسی خو بگیرم و صمیمی بشم حداقل داخل واقعیت ~هیچ وقت هیچ دوستی نداشتم حداقل دلیل

    اینکه کسی باهام دوست نمیشه رو هم نمیدونم شاید به خاطر خودمه نمیدونم چه ایرادی  دارم  برای همین دیگه برام هیچ اهمیتی نداره کسی

    بخواد باهام دوست باشه یا نه از همه هم کلاسیام خستم هیچ کدومشون دید منو ندارن اصلا از من خوششون نمیاد منم ازشون خوشم نمیاد خیل

    آدمای بی معرفتی هستن  اگه بخوام بیشتر از این در این مورد صحبت کنم

    مطمئنن دیگه نمیتونم جلوی اشک هامو بگیره و الان اصلا دلم نمیخواد گریه کنم پس بهتره این بحث رو ولش کنم ((": 

     

    تا همین الان داشتم تکلیف زبان انجام میدادم که باید یه روز بارونی رو توصیف میکردم و یک گزارش اب و هوا می نوشتم برای معلممون میفرستادم

    که من فقط یه روز بارونی رو توصیف کردم بقیشو گفتم بعدا "-" واقعا چقدر خسته شدم فقط یه صفحه نوشتم |: دیروزم کلی به خودم زحمت دادم

    علوم و ریاضی و بازم زبان خوندم  واوو من چه قدر فوق العاده ام نه ؟؟ ولی هنوز خودم راضی نشدم توقعات خودم خیلی بالاست بس هنوزم باید   

    بیشتر تلاش کنم (":

    من بلاخره رفتم کتاب شرمنده نباش دختر  بود شروع کردم و باید بگم که واقعا خوشم اومد خیلی دوسش دارم [:

    ولی هنوزم که هنوزه دلم برای پندراگون غش و ضعف میره فقط دو جلد مونده الان دقیقا یک سال شده که من این کتابو شروع کردم ولی هنوزم تموم

    نشده  ولی من مطمئنم بعد از تموم شدن این ده جلد من بازم میخوام  بیشتر باشه چون بهش عادت کردم

    واقعا کتاب خارق العاده ایه باید بخونیدش حتما *-*

    و اینکه ملکه سرخ هم جای خودش رو داره به نظر میتونه با پندراگون در یک سطح قراره بگیره چون خیلی خوبه ^-^

    امم اون کتاب قلعه حیواناتم که تموم شد و باید بگم کتاب خیلی خوبیه ارزش خوندن داه ^___^ من که خوشم اومدش

    واقعا نمیدونم دیگه چی باید بنویسم  پس همین قدر بسه نه ؟

     

    پ.ن : این عادیه که من برای این عروسکا فن گرلی کنم ؟!! خیلی کیوتههههه عرررر من میخوامش  میخوامش  نههه *هق هق *=^^^=

    به نظرتون اسم هم دارن عایا ؟!!!

     

                 

  • ۶
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • Ayame ✧*。
    • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹

    #6

                                                                 22222

     

    نمیدونم امروز به طرز افتضاحی حوصله هیچ کاری ندارم  قرار بود بشینم تمرین زبان انجام بدم  که میبینم بعله من چه زبان آموز بسیار تا بسیار

    خوبی بوده و همه تمرین ها رو قبلا انجام دادم حتی اگه انجام هم نداده بودم امروز اصلا حوصلشو نداشتم |"=

    خاب پس چی کار باید بکنم ریاضی حل کنم که حوصله این کار رو هم ندارم ~

    "از کسی که ساعت سه بعد از ظهر از خواب بیدار میشه توقع زیادی نمیشه داشت " پس برنامه امروزم اینکه برم ادامه کتاب قلعه حیوانات رو بخونم

    که دیروز شروعش کردم  این کتابو وقتی کلاس ششم بودم  عموم برام خریده بود منم به خاطر کم بودن صفحاتش و عکس روی جلدش که یه خوک

    بد قواره ست انداختمش داخل انباری که دیروز کشفش کردم گفتم حداقل بشینم بخونم اینو که دیدم ارزش خوندن داره  کتاب خوبیه من که کلا

    همش باهاش میخندیدم  به نظرم شروش حیوونا به رهبری خوکها خیلی چیز خنده داریه  چیز خنده دار تر اینکه بقیه حیوونا واقعا حیوونن هیچی

    نمیفهمن و سیاست این خوک ها رو هم تحسین میکنم XD واقعا خیلی خوب بلدن دروغ بار این حیوونا ی بخت برگشته بکنن XD

    وخب میشینم یکم داخل یوتیوب چرخ میزنم ، اهنگ گوش میکنم و به احتمال نوده و نه درصد سریال دبلیو رو نگاه میکنم (": بعدشم که شب مثل هر

    شب میریم خونه مامان بزرگم و تا ساعتای یک دو شب هم همون جا هستیم دیگه 

    دیشب که اونجا بودیم مامان بزرگم سفره صلوات داشت یه دستگاهم هست با میکروفون که باهاش دعا میزارن  و اینا منو عموم خواستیم تمرین

    سخرانی کنیم  من میخواستم واقعا یه سخرانی توپ بکنم ولی اون وسطاش خندم گرفت دیگه نتوستم ولی عموم خیلی خوب از پسش بر اومد کلا

    همه کف کردیم ولی در کل خیلی خوش گذشت XD ولی به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت نمیتونم بدون داشتن متن و اینا سخرانی کنم |': 

    بعد جالبیش اینجاست که موضع سخنرانی  هامون چیزای خیلی مسخره ای بود که واقعا خیلی آدم خندش میگرفت [";

    و خب بله گمونم متوجه شدین که منو عموم خیلی باهم صمیمی هستیم من کلا با همه اعضای خانوادم خیلی صمیمی ام ولی با عمو و عمه هام

    بیشتر .

    امروز چون بیکار بودم خیلی زیاد ، گفتم بیام یکم چرت و پرت بنویسم چون واقعا هیچ ایده خاصی نداشتم و به شدت حالم گرفته بود 

    شاید داخل چالش سی روزه شرح حال نویسی شرکت کردم شایدم نه چون احتمالش زیاده که ولش کنم "^"

    دیروز یه تست شخصیت شناسی انجام دادم نوشته بود 93 درصد ادم درون گرایی هستم |":

    واقعا اینطوریه خودم که خیلی تعجب کردم شایدم خیلی درون گرام  چه میدونم ~

    پی نوشت 1: داخل اتاقم خیلی گرمه خیلی * بار و بندیلش را بسته و به هال مهاجرت میکند * 

    بعدا نوشت 2: امیدوارم بتونم از فردا بیشتر ادم باشم و در طول روز کارای مفید تری انجام بدم حداقل فردا یکم حرفام درست و حسابی باشه "-"

    پی نوشت3: الان در ذهنم جرقه زد که برم به معلم ادبیاتمون پیام بدم دلم براش تنگ  شده و یکم باهاش حرف بزنم بلکه اون منو آدم کنه "-" 

    پی نوشت4 : واقعا شرینی های نون پنجره ای مامانم خوشمزن *---*

                 

     

     

  • ۵
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۲۰ تیر ۹۹

    Happy Orbit day / LOONA

                   

     

    دیروز روز اوربیت بود یعنی یه روز خیلی خاص برای من  که اصلا نمی فهمیدم و بعد حدودا ساعتای ده شب بود که با دیدن خبرش خیلی خوشحال

    شدم خیلی اونقدر که نمیتونم بگم ((":

    تا خود صب همش اهنگای لونا رو گوش دادم هیچی به اندازه اهنگ ها و ام وی هاشون بهم آرامش و انرژی نمیده ^-^ 

    قطعا اوربیت شدن یکی از بهترین انتخاب های زندگیم هست و خواهد بود از این بابت باید از مائو سپاس گذار باشم  که منو یه اوربیت کرد *---*

    اولین موزیک ویدیویی که ازشون دیدم باترفلای بود هنوز که هنوز هیچی برام جای  این اهنگ رو نمیگیره خیلی تحت تاثیر این موزیک ویودیو قرار

    گرفتم  به نظر من  این قطعا بهترین موزیک ویدیو لونا ست برای من که اینطوریه [': 

    هیچ وقت نتونستم برای خودم داخل لونا بایس انتخاب کنم  چون هر کدوم از دخترا ویژگی ها و جذابیتای خودشونو دارن 

    و این که من بخوام بایس انتخاب کنم برام خیلی  سخته پس انتخاب نمیکنم و همشون به یه اندازه دوس دارم و عاشقشونم ~^ 

    موفقت ها و تلاش های اونا خیلی برام ارزشمنده با اینکه اونا حتی نمیدونن که یکی مثل من وجود داره که اینقدر عاشقشونه  و خیلی تحت تاثیر

    شون قرار میگیره ولی من بازم به  به حمایت کردن ازشون ادامه میدم چون بهشون ایمان دارم *^* 

    بازم میگم خوشحالم که یه اوربیت هستم *0*

     

    پی نوشت : معلومه من هیچ وقت قرار نیست از فکر لایت استیک در بیام "^"

                                                     

     

               

     

     

     

     

  • ۵
  • نظرات [ ۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۱۹ تیر ۹۹

    #دغدغه ها

             

     

    نمیدونم واقعا چطوری شروع کنم یا وقتی هم که شروع میکنم چطوری تمومش کنم واقعا خیلی سخته .__.

    راستش دلم میخواد همه اتفاقات پیچیده زندگیمو بنویسم ولی پیچیده تر از اونه که بشه راحت نوشتش نه اینکه خیلی چیزای جالبی اتفاق میوفته

    نه فقط یکم گیج کننده ست برای همین میگم [':

    این چند روزه احساس خیلی عجیبه دارم نمیدونم چه احساسه اما هرچی هست جالبه دوسش دارم (("= 

     هوا دقیق همون جور دل خواه منه و موقعیتم قشنگ فیوریت منه ~*

    الان هوا ابریه منم دارم اهنگ گوش میکنم و مینویسم و این موقعیت خیلی دوس داشتنیه ^-^ 

    دوست دارم زمان متوقف بشه و من همین طور بمونم بدون هیچ دغدغه ای خاصی و یک ذهن نه چندان خالی  از هرچی (": 

     

    امروز یه مانهوا شروع کردم به خوندن که واقعا خیلی قشنگه و منم به همین دلیل خیلی عصبانیم چون دقیقا تا همون قسمتی اومده بود که خیلی

    حساس بود اقق خیلی وضعیت بدی بودی نگم براتون  "^" 

    اسمش death is the only ending for villan بود یعنی مرگ تنها پایان برای شرور هاست من دقیقا دو سه ماهه منتظرم  ترجمه فارسی این مانهوا بیاد

    وقتی هم که اومد اینجوری گیر کردم داخلش هووف نگم از شخصیت هاش که اصلا شخصیت زشت نداره لعنتی ایش XD خسته شدم اه این پنلوپه

    خیلی خوشگله لعنتی *-----* 

    نمیتونین بفهمین  من الان چند مانهوا رو دارم میخونم یکیش که اینه 

    یکی دیگه ملکه رهاشده -یهو پرنسس شدم - شاهزاده بد جنس من - وارثان در برابر جوان سرکش - زیبایی حقیقی -

    دیگه باید فکر کنم XDD خیلی زیادن درواقع همشونم خیلی قشنگن جوری که  من  بعد از خوندن هر چپتر افسردگی میگیرم  .__. باور کنید 

    و دوتا مانگا هم شروع کردم که قراره تا اخر تابستون تموم کنم *آیا این از اراده فولادین من ساخته است واقعا ؟؟* 

    با اینکه از مانگا زیاد خوشم نمیاد ولی این انیمه هاشون خیلی بد تموم شد نمیشه نخوند ~

    کلی انیمه هم دارم که باید ببینم ، چنتا  کی درما هم هست که دلم میخواد ببینمشون ولی تاریخ مشخصی در دسترس نیست XD

    واینکه درسامم هست خوب .. |": باید کتابای امسال و سال اینده رو مرور کنم و کلی تست و اینا تمرین کنم ["= هنوز کلی کتابم دارم که دلم

    میخواد بخونم اعم از پندراگون که من داخل جلد هشتم گیر افتادم و همچنین ملکه سرخ 

    ولی موندم چطوری برنامه ریزی کنم که به همشون برسم ="| همون که خدا به دادم برسه و بس 

    برنامه ریزی به نظر من خیلی سخته واقعا اصلا نمیشه من هر کار میکنم نمیتونم |: برای همین میخوام یکم از ژورنال و مطالب داخل نت استفاده

    کنم بلکه رستگار شم >_<

    امروز با اینکه روز خیلی کسل کننده ای بود ولی این هوای ابری الان واقعا خیلی دلپذیره با این سکوتی که حکم فرما شده بهترم هست ("=

    امروز ساعت نمیدونم یازده یا دوازده از خواب بیدار شدم  چون دیروز خیلی  خسته بودم  بعدشم که ناهار خوردم یه عالمه با داداشم بازی کردم  و

    بعد از اون نشستم این مانهوا رو شروع کردم  بعدم که یه دو سه صفحه کتاب خوندم الانم که اومدم یه پست بذارم  به احتمال زیادم الان یا شب بریم

    خونه مامان بزرگم منم در این فاصله شاید یه فیلمی انیمه چیزی دیدم یا هم اینکه مانگا یا مانهوا  خوندم یا هم  هیچ کاری نکنم خدا میدونه |":

     

     

    پ.ن : خب الان متوجه شدم که دغدغه های زندگیم از چیزی که من فکر میکردم بیشتره ._.

    پ.ن : این اهنگ نوبادی از بلو دی واقعا خیلی خوبه (("= نمیشه ازش دست کشید واقعا ^^

     

           

     

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۱۵ تیر ۹۹

    طعم یه آهنگ و کرونای مثبتی که منفی شد

                    

     

    یه خبر نسبتا خوب (("=

    قرار نیست برم کرمان و این یعنی چی ؟؟من به پست گذاشتن ادامه میدم و از لب تاپ و زندگی اینترنتی ام جدا نمیشم عییح *---*

    قرار بر این شد داخل کلاس های انلاین ریاضی شرکت کنم چون وضعیت کرمان قرمز شده و اینا دیگه [= 

    باید براتون یه چیزی رو تعریف کنم و احتمال داره شاخ در بیارین XD خاب داستان از این قراره .....

    من تا همین دیروز فکر میکردم کرونا گرفته بودم و دیگه قرار نیست کرونا بگیرم و این در صورتی هست که کرونا نگرفته بودم |": بزارین درست بگم :

    مامان بزرگ من رفت بود سر یه مراسمی برای همین همیجوری الکی رفت تست کرونا داد هیچ علائمی نداشت هیچی ، حالش کاملا خوب بودا 

    از قضا تستش مثبت در میاد ||": کل خانوادمونم با مامان بزرگم ازتباط داشتیم یعنی من خودم به شخصه دیشب پیش مامان بزرگم خوابیدم 

    خب 21  روز میگذره و ما هم هیچ علائمی نداشتیم الان دقیق از اون روزی که مامان بزرگم آزمایش داده بیشتر از 30 روز میگذره

    و من هنوز یه سرفه هم نکردم و خب نکته جالبش اینجاست که همین دیروز از 4030 زنگ زدن و گفتن که نه شما کرونا ندارین و نداشتین دستگاه

    اشتباه کرده از این به بعد مراقب خودتون باشید |"": 

    اغا یعنی چه ؟؟ من چقدر دلم خوش بود دیگه کرونا نمیگیرم بعد این خانمه میگه نه شما کرونا نداشتید XDD 

     

     

    بازم از موضوع اصلی میل ها فاصله گرفتم ["= از مائو چانم، ناستاکا و سحری تشکر مینمایم بابت دعوت کردن من به این چالش  *^*

    به نظرم این کیوت ترین و قشنگ ترین چالش ممکن بود من که خیلی دوسش دارم و خب  انتخاب اهنگاش خیلی برام سخت بود D";

    همه این آهنگ ها به شدت توصیه می شوند ^-^

    راستش من همیشه معنی اهنگ ها رو نمیخونم پس اگه طعم و شخص با معنی اهنگ منطبق نبود پس گومن [';

     

    1 : You need to calm down - Taylor swift 

    تصورم از این اهنگ یه دختر که هرچی که میخواد رو در اختیار داره عاشق آرایش کردن ، موهای بلود و کوتاهی داری یه رژ لب قرمزم زده با لباس

    مجلسی کوتا قرمز رنگ با کفش نقره ای ((":

    این اهنگ گمونم مزه ادامس توت فرنگی داره *--*

     

    2: Heejin -major9

    تصورم از این اهنگ یه دختر با چشمای عسلی و موهای مشکی و همچنین لباسی که از گلای خیلی خوشگل درست شده با یه صورت گرفته و

    ناراحته  چون کسی رو که دوسش داشته از دست داده  ولی میخواد اونو فراموش کنه و بازم شاد باشه ((:

    راسش طعم این اهنگ خوب..طعم خاصی نداره ولی بوی گل رو احساس میکنم D'=

     

    3 : WANNABE - ITZY 

    تصورم از این اهنگ یه دنسره با لباس اسپرت و موهای بنفش و چشمای قهوه ای روشن که عاشق رقصیدنه  همیشه هم آبنبات داخل دهنشه 3:

    این اهنگ مزه آبنبات لیمویی میده ^~^

     

    4 : Parler a mon pere - celine dion 

    *این یه اهنگ فرانسویه به اسم میخوام با پدرم حرف بزنم *

    تصورم از این اهنگ یه دختره که عاشق پدرشه اما پدره از دنیا رفته و این دختره نتونسته با اون خداحافظی کنه و عذاب وجدان داره 

    میخواد برای همین به تمام دنیا سفر کنه چون آرزوی پدرش این بوده ((": 

    این اهنگ طعم قهوه رو میده [';

     

    5 : Never enough - loren allred

    تصورم از این اهنگ یه دختره با کلی رویا و آرزو و میخواد خودشو به دنیا ثابت کنه و به رویاهاش برسه و زندگی جدیدی رو شروع کنه این دختر موهای

    مشکی و چشمای قهوه ای  که برق امید در اون ها وجود داره 

    این اهنگ مزه شیرینی داره گمونم *----* 

     

    6 : Breathing - Ariana grande 

    یه دختر با موهای بلند و طلایی و چشمای سبز این دختر یه بار نزدیک بوده داخل دریا غرق بشه ولی نجات پیدا میکنه و بعد از اون همیشه از اب

    می ترسیده اما میخواد به همه ترس هاش غلبه کنه و شجاع بشه D':

    این اهنگ مزهی ترشی داره *^*

     

    7 : Secert story of sawan - iz*one

    تصورم از این اهنگ یه دختر خیلی کیوت و کاوایی با موهای خرمای مایل به طلایی  و چشمای آبیه با یه لباس خیلی کیوت بنفش کم رنگ   که

    دامن پف پفی داره و کفشای خیلی ناز سفید پوشیده و همیشه یه خرگوش عروسکی همراهشه  . این اهنگ مزه کیک توت فرنگی با خامه

    میده=^=

     

    8 : Human - Chiristina perry 

    یه دختر سیاه پوست که به خاطر رنگ پوستش داخل مدرسه خیلی مسخره میشه  و افسردگی میگیره و حتی دیگه نمیخواد به زندگی ادامه بده اما

    تصمیم میگیره  به بقیه نشون بده که پوست تیره دلیل نمیشه که نتونه برای جامعه مفید باشه پس میخواد همه تلاششو بکنه تا به هدفش برسه

    ("= 

    این آهنگ مزه شکلات تلخ میده *-*

     

    9 : without me - Halsy 

    یه دختر خیلی عادی که زندگی خوبی داره با موهای قهوه ای و چشمای براق زرد رنگ D'=  با یه تیشرت آبی و شلوار جین و  عاشق اسب هاست

    و میخواد مربی اسب سواری بشه [';

    این اهنگ مزه ارامش بخشی داره مثل چایی *^*

     

    10 : HAVANA - Camila Cabello

    یه دختر با موهای فرفری و پوست سفید و چشمای مشکی که داخل هاوایی زندگی میکنه و همیشه شاده و آواز میخونه و یه گیتاره داره و لباسای

    گل گلی میپوشه ^-----^

    این اهنگ مزه شوری داره ^~^

     

    اخیش بلاخره تموم شد "^" هرکسی که این چالش رو ننوشته دعوته ((":

     

    پ.ن : خیلی خسته شدم هاه

    پ.ن 2 : امروز بلاخره یه کار مفید کردم و پنج درس زبان خوندم هوراا *--*

    پ.ن 3 : خیلی گرسنه ام هووف 

    پ.ن 4 : دلم لواشک میخواد "^"

     

     

     

     

  • ۴
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۹ تیر ۹۹

    چالش مرام نامه با چاشنی خزعبلات

                    

     

    این چند روزه خیلی سردرگمم خودمم در واقع  دلیلش رو نمیدونم گمونم بیشترش به درسم مربوط بشه یا شایدم به خاطر اینکه که زیادی به آینده

    فکرمیکنم .

    میخوام برم کلاس ریاضی ثبت نام کنم و یه آزمون ریاضیم در پیش دارم و یه احساس افتضاحی دارم و اونم اینکه هیچی از ریاضی حالیم نمیشه |":

    تصمیم دارم مدرسه ام رو عوض کنم شایدم عوضش نکنم ، علت اصلیشم معلم ریاضیمونه خیلی رو مخمه و کاری کرده حالم از درس ریاضی 

    بهم بخوره `^`

    هنوزم که هنوزه  برای این آزمون لعنتی هم هیچی نخوندم و کلا تصمیم دارم بشینم یکم درس بخونم یکم تست تمرین کنم خدااع من چقدر بدبختم ||":

     

    احساس میکنم امسال نسبت به درسم خیلی بی توجه بودم . کلاس زبان و برنامه ایم که برای خوندن درس زبان چیدم همچنان پا برجاست .

    راستش اونقدر عذاب وجدان درس نخوندن دارم که دیشب کلی  گریه کردم راستش خیلی این گریه هام بهم کمک کرد باعث شد یکم بهتر و منطقی

    تر فکر کنم شاید دلایلم برای گریه کردن خیلی چرت و مسخره باشه ولی برای خودم مهمه ((":

    و اینکه بگم این کلاس زبان و ریاضی هم داخل شهر خودمونم نیست و باید بریم خونمون کرمان و این یعنی اینکه فک نکنم بتونم به لب تاپم

    دسترسی داشته باشم چون بابام امتحان داره و باید با لب تاپ امتحان بده ||"= و اینکه چون سرکاره با ما کرمان نمیاد |"""": از این مضخرف تر چی

    میتونه باشه ؟؟  و همیجا رودبار میمونه و من میمانم و هزاران انیمه ندیده  و پست نذاشته و بدبختی و ....

    میتونم تا فردا همش غر بزنم و از زمین و آسمون ایراد بگیرم  و کاملا از موضوع اصلی پرت شدم  |": اصلا یادم رفت `^`

     

    مرسی از مائویی که منو به چالش مرام نامه دعوت کرده [": کاملا در جریانم که این چالش رو خیلی دیر گذاشتم ولی خب منم گرفتاری دارما !! 

    "اگه خوابیدن و خوردن گرفتاری حساب میشه !!XD"

    این چالش در واقع همون قوانین وبه که همه داخل میهن بلاگ همه میزاشتن به نظر منم قانون براش اسم خوبی نیست همون بگیم نکته های

    فسقلی بهتره چون ما اینجا دادگاه نداریم که !! پس بهتره خودمون رعایت کنیم  تا یه فضای دوستانه بهتری داشته باشیم D'=

     

    مرام نامه منم اینجاست  خیلی خوشنودم میکنین که این نکته ها رو داخل محدوده وبلاگم رعایت کنین =] 

     

    پ.ن 1 : زینب چان آریگاتو بابت کارت پستال (("=

    پ.ن2 : همچنان درگیری من با خودم ادامه داره ||": 

    پ.ن 3 : اعصابم بهم ریخته قرار نیست تا چند وقت به لب تاپ دسرسی داشته باشم !! هوووف 

    پ.ن 4 : اگه انیمه تیغه شیطان رو ندیدید پس حتما ببینینش چون واقعا قشنگهه من همچنان درگیرشم [";

          1234

     

                         

                                   

     

     

     

  • ۳
  • نظرات [ ۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • شنبه ۷ تیر ۹۹

    Happy Bithday to me #1

           44444444

     

    امروز یه روز ویژه  است حداقل برای من (=

    امروز روزی بود که چشم هام رو به این دنیا باز کردم  و به این دنیا سلام گفتم *^*

    الان دقیق چهارده ساله که به این دنیا اومدم و در طی این چهارده سال تغییر کردم و بزرگ شدم و خیلی چیز ها یاد گرفتم  و

    برای خودم هدف انتخاب کردم و هر سال که به روز تولدم میرسم مصمم تر از قبل برای رسیدن به هدفم میشم و متوجه میشم

    که هنوز همون رویای بچگیم رو دارم و آرزو های رنگیم تغییر نکرده بلکه هر سال بیشتر هم میشه و منم میخوام تمام تلاشمو

    بکنم تا به همشون برسم تا یه روزی شرمنده ی خودم نباشم من میخوام همه سعیمو بکنم تا به همشون برسم ، من به

    خودم  امید دارم و میدونم هیچ چیز غیر ممکنی برای من وجود نداره (":

    "پس خودم تولدت  مبارک  امیدوارم همه تلاشتو بکنی^--^ من بهت ایمان دارم و میدونم اگه چیز رو از ته قلبت آرزو کنی و

    براش بجگی قطعا بهش میرسی  پس تلاش کن تلاش کن تا خورشید موفقیت برات طلوع کنه [": "

     

    از وقتی وبلاگ نویسی رو شروع کردم اعتماد بفسم خیلی بهتر شده و از این بابت باید از بهترین دوستام ممنون باشم قطعا

    خودشون میدونن چقدر بهم کمک کردن {:

    با اینکه وبلاگ نویسی از مد افتاد اما به نظرم خیلی برام تجربه خوبی بود و خیلی خوبه تا بتونی خودتو خالی کنی و بدونی

    کسایی هستن که درکت میکنن و این بهترین حس دنیاست ^-^

     

    میخوام اینجا از همه روزمرگی هام و چیز هایی که داخل ذهنم هست بنویسم نمیخوام مث وبلاگم قبلیم  مضخرف باشه .

    خودم  کاملا متوجهم که چیزایی که اونجا مینوشتم خیلی مسخره  بود ولی اینجا کاملا فرق داره میخوام  همه ذهنمو خالی

    کنم و هرچی چیز های مسخره و مضخرف داخل ذهنم هست اینجا بنویسم یا هم به قول همه خزعبلات چون متوجه شدم

    نوشتن خیلی بهم آرامش میده و خیلی خوبه که بعضیا رو دارم که نوشته هامو میخونن و بهم امید میدن و بهترین دوستام

    هستن (":

     همه میدونید که میهن بلاگ به  فنا رفته یا شایدم داره میره برای همین همه اومدن بیان  منم تصمیمم رو گرفتم و بالاخره به

    بیان مهجرت کردم . من تصمیم داشتم اولین پست این وب مث وب میهنم روز تولدم باشه نمی دونم چرا ! شاید به خاطر اینکه

    حس خوبی به این روز دارم  (:

    امروز برام روز قشنگیه روزیه که میتونم به همه اشتباهاتم فکر کنم هم به همه کارای خوبی که کردم و به هدفم که متوجه

    بشم چقدر دارم تغییر میکنم ^~^

     

    پ.ن : روز دختر البته با تاخیر یک روزه مبارک =^^^=

    پ.ن خیلی مضخرف نوشتم نه ؟

     

                                     123456

     

         

     

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۴ تیر ۹۹
    "I'am out with lanterns looking for my self "
    _Emily Dickinson

    あなたは私を遠くに置き去りにし、説明さえしませんでした

    In the end we'll all become stories<3
    نویسندگان