۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

...Dear reader here we go

  • ۱۷
  • نظرات [ ۸ ]
    • Ayame ✧*。
    • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

    یه پایان خوش برای نود و نه

                      

    باید هرچه سریع تر این پست رو بنویسم تا یه وقت به قرن جدید راه پیدا نکنه  حالا نمیدونم چرا ولی میخوام  قبل سال جدید یه چیزی بنویسم ..

    میخوام یه سری چیزا که خودمم دقیقا نمدونم چین رو ثبت کنم همون طور که همه یه پست اخر برای نود و نه گذاشتن منم دلم میخواد کثیفی های

    ذهنو داخل امسال جا بزارم 

    راستش نمیدونم از کجا باید شروع کنم ؟ از چی امسال بگم ؟ 

    اینکه  نود و نه در واقع یه سال دردناک بود برام . کلی اشک ریختم ، دلتنگی کردم ، تلخند ( به قول یومیکو ) زدم . نود و نه برای من یه آغاز شیرین و

    قشنگ داشت ، همه چیز عالی ، همه چیز خوب بود یعنی یه جورایی یه حس رضایت  کامل از زندگی داشتم و فکر میکردم هیچ چیز بهتر از این

    نمیشه که

    خب نمیدونم چی میشه اسمشو گذاشت ! تقدیر ؟ سرنوشت ؟ اتفاق ؟  حادثه ؟ نمیدونم هر چی که بود منو نابود کرد و ازم یه آدم جدید ساخت 

    و باعث شد بفهمم گاهی وقتا چاره ای جز قوی بودن نداریم ، هرچقدر که درد بکشیم 

    میتونم بگم امسال سست ترین حالت از خودمو داشتم ، راستش منی که کلی با انگیزه بودم ( مائو یادت میاد بهم میگفتی بمب انگیزه ؟ ) 

    یهو دیدم هیچی ندارم ، هیچ دلیلی برای زندگی ندیدم ...اشک هایی که همیشه از چشمام جاری میشدن اینبار خشک شدن و یه بغض کثیف

    گلومو  فشار میداد و نمیتونستم نفس بکشم 

     داخل نا امید ترین نقطه از زندگیم زانوی غم بغل گرفته بودم و با خودم می جنگیدم منی که میگفت شاد باش و اون یکی که میگفت به خاطر کدوم

    دلیل ؟ راستش حس میکنم هیچ کدوم از اون من ها هیچ وقت پیروز نشدن ، من شدم ترکیبی از هردوی اونا چی بهش میگن ؟ ادغام ؟

    هنوز ناراحتم ، هنوز جای زخمام میسوزه ولی دلیلی نبینم که دیگه امید نداشته باشم ، دیگه نخوام زندگی کنم ، نخوام برای هدفم تلاش کنم ..

    نود و نه خیلی چیزا بهم یاد داد  و باعث شد بفهمم آدما درست مثل یه پروانه برای یه مدت میمونن و بعد پرواز میکنن ..(":

    نود و نه باعث شد بفهمم شاید یکم هم که شده به خودم باور داشته باشم 

    فهمیدم واسه بعضیا مهمم و کسایی هستن که بهم اهمیت میدن (":  (با خود خود شما هام )

    در بین همه تلخی ها و غم هایی که نود و نه برام داشت ، برام هپی اندینگ بود 

    اره واقعا هپی اندینگ بود ((":  با یه اتفاق شیرین داره تموم میشه ، با خنده های ته دل شاید ، قلبی که پر از شکوفه های امیده 

     

    ازت ممنونم اونی که نود و نه رو برام با یه پایان خوش خاتمه دادی و باعث شدی  بفهمم ارزش خودمو (":  

     

    پی نوشت : سال نوی همگی مبارک ((": 

    پی نوشت : این پست به شدت عجله ای بود ، گومن 

    پی نوشت : امروز هوا ابریه ، هورااا <=

     

                                                

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

    دست نویس پیوندی ~

     

    به آسمان چشم دوخته بود ، اسمانی که لبریز از ستاره های درخشان بود .

    در حالی که اشک ها بی امان جاری می شدند و صورتش را خیس می کردند با صدایی که فقط "او"می توانست  بشنود گفت :

    -میخوام آرزو کنم یک بار و برای همیشه به درگاه ستاره ها ، به نظرت ستاره ها درک میکنن و آرزوم رو به گوشش می رسونن ؟

    - معلومه که ستاره ها درک نمیکنن ! چرا نمیری و مستقیم به خودش نمیگی ؟

    با چشم های پرسشگر به دخترک نحیف که هنوز اشک هایش همانند الماس از چشمانش جاری میشد ، نگاهی انداخت .

    دخترک که با این سوال قلبش درد گرفته بود با چشم های آلوده به اشک به "او" نگاه کرد و با صدایی که می لرزید گفت :

    - نمی ...تونم 

    منی که فقط موقع دردام ازش سراغ میگیرم ،چطوری میتونم دست از پا دراز تر دوباره با چشم های خیس برم پیشش و ازش بخوام که به

    دردام التیام ببخشه ؟ ازش بخوام منو ببخشه و باز اشتباه کنم ؟ نمی تونم ..واقعا نمیتونم 

    با لبخند تلخی به چشم های اقیانوسی دختر که هنوز برق امید درون آن ها وجود داشت خیره شد و مثل همیشه با قاطعیت  تمام گفت :

     - چقدر کوته فکری ..

    اون بیشتر از هرکس دیگه ای دوستت داره  .. مطمئن باش ...

    اون تنهات نمیزاره حتی اگه هزاران بار اشتباه کرده باشی 

    اون همیشه  همراهته ، درست درون هسته مرکزی وجودت ، درون قلبی که به خاطر اون میزنه ..

    همیشه مرحم عشق روی زخمات میزاره ، حتی اگه خیلی عمیق باشن ..

    اون دوستت داره و خواهد داشت ..(:

     

    پی نوشت : نمیدونم با چه رو و اعتماد به نفسی دارم چنین چیزی رو پست میکنم !!! واقعا نمیدونم 

    پی نوشت : با دوتا پیوند و یه چرت نویس به تمام معنا  چیز بهتری انتظار نمی رفت ..

    پی نوشت : یومیکو چان ...معذرت میخوام با چنین چیزی که نوشتم ضربه مهلکی به ابهت چالشت زدم ..

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۲۸ اسفند ۹۹

    نه لبخندِ نود و نه ^~^

                                    Download~

    این چالش یه جورایی برام خیلی سخت ..

    چون نود و نه به جرعت میتونم بگم بدترین سال عمرم بودم 

    و غیر از درد و رنج از هموم اولش هیچی برای من نداشت ولی وقتی ذهنمو باز کردم ..

    دیدم ، بین اون همه درد و رنج، لبخند های کوچیک و از ته قلبی هم بود که ارزششون از کریستال ها و یاقوت ها بیشتر بود (": 

    ارزش ثبت کردن دارن قطعا ("= 

    نمیدونم نه تا میشن یا نه ولی مینویسم ...

    1-اومدن به بیان ..قشنگ تر از این چه اتفاقی ممکنه بوده باشه ؟ 

    2- آشنا شدن با کلی آدم های متفاوت و باطرز فکرای متفاوت و صمیمی تر شدن با دوستای قدیمی تر ((": و حرف زدن با اونا 

    3- صمیمی تر شدن با میم خ و اومدن به خونمون 

    هیچ وقت یادم‌نمیره توی تاریک ترین نقطه های زندگیم دستمو گرفت (": 

    4- دادن کتاب بهم (": 

    5- شروع کردن کتاب پندراگون و زندگی کردن با هرجلدش (": 

    6- بیشتر عاشق لونا و دختراشون  شدم (": 

    7- وانس شدم ((": 

    9- دیدن کلی انیمه و سریال های فوق العاده و درک کردن  شخصیتاشون (("= 

    10- شاید کمی قبول کردن خودم ، شاید و فقط کمی  (": 

    11- فهمیدم  برای یه نفر خیلی مهمم (": 

    12- تعریف کردن میم خ از من جلوی باباش T-T 

    13- اینکه زندگی مثل یه گله که با زیبایی هاش ما رو تحت تاثیر قرار میده ولی غافل از این که خار هاشم دردناکن (": 

    14- و مهم تر از همه اینکه هموز دارم نفس میکشم (("= هنوز زنده ام و زندگی کردم الان مثل یه معجزه میمونه (": 

    15-دعوا کردن با خواهرم از سر شیرتوت فرنگی های اون و پیروز شدن منT-T

     

    پی‌نوشت : بیشتر از نه تا شد ! باورم نمیشه ((": 

    پی نوشت : چیزی ندارم بگم ..

    بعدا نوشت : نوبادی ممنونم که به دعوت خودم اختصاصی دعوتم کردی و باعث شدی کلی حس خوب بگیرم از این چالش D"=

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۲۴ اسفند ۹۹

    روز دوازدهم

    امروز باید رسما کمرم زیر بار این همه درس شکسته شه ._.

    الانم از زیرشون در رفتم که بیام یه پست بزارم و بعد برم ...

    رگ گردن که میبینید ؟؟ آزمون تیزهوشان از اونم به من نزدیک تره TT

    باید مث آدم درس بخونم "-" خدا کمکم کنه 

    امروز اونقدر هوا قشنگه ، ابری و گرفته (": و قشنگ تر از اون اینه که داخل خونم تنهام و دارم داخل تنهایی اهنگ ساکورا رو برای 5478754512 بار

    گوش میدم *ساااکووورا هیرای هیرای مااییی رو ایته او شیته یولرو اومو اینا تاکهه *

    اصلا چقدر قشنگه براتون از این حسا آرزو مندم ((": ولی ...بازم پنجشنبه ست دقیقا روزی که همیشه هوای دلم بارونیه ، اونقدر که از پنجشنبه

    متنفرم از هیچ روزی متنفر نیستم (: این روز همیشه یادآور چیزای تلخه . اصلا بیخیال بهتره مود خودمو خراب نکنم  ...

    حقیقتا حتی هیچ ایده ای ندارم که چی بنویسم "-" از چی بگم ؟

    من این پست رو دیشب نوشتم و بعد یهو مثل همیشه لپ تاپ شارژ تموم کرد و هرچی نوشته بودم  دود شد |: 

    و الان باور میکنید هیچی یادم نمیاد که چی نوشته بودم  ؟  بعدشم که کلاس زبانم تموم شد حوصلم نکرد بیام دوباره پستو بنویسم "-"

    عا ..کلاس زبان ..وثوقی ..برخلاااف این همه جلسه کلاسی که باهاش داشتیم دیشب خیلی آأم خوبی شده بود "-" یعنی از اول کلاس تا اخر من

    دهنم باز بود، چی شده یکم این مهربون شده ؟!! اونم بااا منن ؟؟ منی که نظم کلاسشو بهم میزنم ؟ خلاصه که این جلسه خیلی خوب بود |: خدا

    بگه همیشه رو این مود بمونه |:

    بعد کلاسم ..که دیدم میم خ انلاینه و منم که شکارچی زمان هایم که بنده خدا انلاینه XD دیگه هیچی ازش پرسیدم شنبه کدوم درسا رو امتحان

    میگیره و رسما خودمو و بچه ها کلاسو بدبحت کردم T-T یادش نبود امتحان داریم و من از خدا بی خبر یادش انداختم ... خدا شفام بده |: 

    این چه غلطی بود من خوردم ؟  

    من که به خودم قول داده بودم دیگه مزاحم میم خ نشم ؟؟ پس این دیگه چی بود ؟|: 

    اونقدر که دلم برای میم خ تنگ شده ..T-T دلم میخواد ببینمش 

    بهش پیام دادم  ولی هنوز جواب نداد معلومه زیادی رو مخشم  T-T 

     

    پی نوشت : مامانم امروز از اون شیرینی های مخصوصش درست کرد ولی مثل همیشه خوشمزه نشده بودن T-T 

     

    پی نوشت : واقعا امسال تموم شد ؟؟؟؟ بهم بگید دروغه 

     

    پی نوشت : وبلاگمو دیدین ؟؟ *خلی چیزی هستی معلومه دیدن ! * 

    عاشق قالبمم خیلی خوشگلهههه کلی سر اینکه درست شه دردسر کشیدم XD موچی میدونه 

    پی نوشت : این چهلمین پسته D": 

    پی نوشت : *نگاهی به چرت و پرت هایش می اندازد و تاسف میخورد *

    پی نوشت : برید مانهوا ی Don't cry  خیییییییلی کیوتهه :دی

    پی نوشت : از سوال امروز  متنفرم 

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۲۱ اسفند ۹۹

    Music~

                       

     - The first take by YAOSOBI-

     

    _____________________

    تو وانمود کردی به بقیه اهمیت میدی...
    あんたは他人のこと考えるフリして…
    در آخر هیچکی جز خودت برات مهم نبود
    結局自分のことしか考えてない。
    حقیقت اینه که فقط از تنها موندن متنفر بودی ، مگه نه؟
    本当はただ自分が一人になるのが嫌なだけでしょ?

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹

    چالش سوفیا #3

    کل وب شده چالش تنها ._.

    باور کنید نمیدونم چی بنویسم ، هیچ ایده ای ندارم  ، هیچی . پس مجبورم به چالش ها پناه ببرم "-" دیگه چیکار میتونم بکنم ؟ 

    کاش اون همه ایده ای که در دوران غیبتم به ذهنم میرسید الان برسه "-" 

    هروقت بخوای چیزی به ذهنت برسه هیچی نمیرسه ، هر وقتم نخوای که دیگه ..

    این چه وضعشه اخه ؟

    ببینید نه اینکه ایده نداشته باشما ..دارم کلی چیز هست که دلم میخواد بزارم اینجا ولی یه جورایی ..عام چطوری بگم ، احساس میکنم زیاد چیزای

    جالبی نیستن "-" 

    تازه  کلی پست پیش نویسم هست ..ولی بازم احساس میکنم هنوز موقع مناسبی برا زدن دکمه ی انشارشون نیست ..

     

     

    پی نوشت :امروز از طرف مدیر مدرسه بدجوری دعوا شدم ._. و بدجوری اعصابم بهم ریخت ...عوف

    پی نوشت : اینقدررر بدم میاد اینقدرررر  بدم میاد یه نفر دیر جواب پیامامو میده و یا کلا جوا میده یا سین میزنه جواب نمیده ._.

    پی نوشت : کلا امروز رو مود بی اعصابی عم . .. 

    سیگار پلیز 

    پی نوشت : امروز بالاخره بعد سه چهااااار روز من به وصال یار رسیدم !  

    پی  نوشت : اصلا منظورم شیرتوت فرنگی نبودا "^" 

    پی نوشت : منبع چالش هم که همه میدونید ایجاست 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۹

    روز یازدهم

    امروز خیلی روز خوبیه ..یعنی قراره باشه 

    نمیدونم ..ولی الان احساس خوبی دارم ~  

    این چند روز گذشته به بدحال ترین و قهوه ای ترین مود زندگیم دچار شده بودم 

    و همش درحال فکر کردن بودم به زندگیم به آینده به گذشته  ..

    انگار خودمو ریکاوری کردم ، شاید یه همچین چیزی ..گاهی اوقات انگاری باید به جای اینکه از فکرا فرار کنی باید بزاری 

    چطوری بگم ...بزاری بیان و بهشون فکر کنی ..هرچقدر هم که زیاد باشن ، هرچقدرم که دردناک بوده باشن ، خسته کننده 

    بهتره از اینکه که فرار کنی ، نخوای به هیچی فکر کنی ولی بدتر سردرگم تر از قبل بشی 

    نمیدونم دارم درست توصیفش میکنم یانه؟؟و شما درست متوجه میشید که چی میگم ؟!ولی خب گاهی اوقات باید رها کنی خودتو توی هرچی

    فکره ..خودشون همون طوری که اومده باشن ، همون جوری هم میرن 

    ولی ..حتی اگه هم برن ..بازم یه اثری باقی میزارن..یه حفره ی خالی داخل مغرت ، یه جای خالی ..(:

    میدونم میدونم احتمالا نمی فهمید چی میگم ! ولی مگه مهمه ؟ کی گفته مهمه ؟ نمیخوام دیگه مثل قبلا برام مهم باشه 

    میخوام هرچی تو ذهنه بریزم بیرون ..نهایت این خودریزی ها چی میشه ؟ اخرش این خودمم صدمه میبینم 

    در حال حاضر نمیخوام چیزی برام مهم باشه هیچ چیز ...

    خسته شدم بس که به همه چیز اهمیت دادم ...کی شده به خودم اهمیت بدم ؟ کی شده به خودم بگم به خودتم فک میکنی ؟

    ممکنه به خاطر بقیه بشکنی ؟ میدونم ممکنه چند لحظه ی دیگه نظرم عوض بشه و اصلا یه چیز دیگه بگم ..

    کلا ادم غیر قابل پیشبینی ام ، خودمم گاهی اوقات نمیدونم چیکار میخوام بکنم و یهو مغزم با یه تاکتیک غافلگیرم میکنه ..

    امیدوارم احساسی که الان دارم پایدار باشه و زندگی ذوقمو کور نکنه (":

    پی نوشت : نمیدونم ..بین هزاران نمیدونم گیر کردم ..

    پی نوشت : چند روزه شیرتوت فرنگی به خونم نرسیده ، به نظرتون زنده میمونم ؟

    پی نوشت : خواهرم میگه امروز خیلی پرحرف شدم "^" 

    پی نوشت : میم خ چرا باید ساعت پنج صب یه پیام بنویسه و منو از خواب نازم بیدار کنه ؟"-" 

    مغزم : چون صدای پیام های اون با بقیه فرق داره ، احمق "-" 

    پی نوشت : امروز قرار بود باهاش ویدیو کال داشته باشیم ): به کدامین گناه اخه ؟ من از هفته پیش داشتم فکر میکدم کدوم شالمو بپوشم |:

     پی نوشت : نمیدونم چرا سوالا با مود من هماهنگ شدن "^" 

    پی نوشت : پروفایل جدیدمم ، هرچقدر براش عر بزنم ..کافی نیس ^^

  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۱۷ اسفند ۹۹

    روز دهم

     

    امروز از اون روزای عجیب بود ..

    صب که از خواب بیدار شدم دیدم کلاس کارو فناوری شروع شده و من هم گرفتم خوابیدم و برای کلاس مطالعات بیدار شدم و خب یه اتفاقی افتاد که باعث شد تا دقیقا چند ساعت پیش چشمام خیس باشن ، گاهی اوقات اونقدر قلبم درد میگیره که دیگه اشک هام جاری نمیشن ! نمیدونم چرا 

    فقط به نفس نفس  می افتم و گاهی هم دستام بی حس میشن و یا سرم گیج میره 

    و امروز دقیقا از همین روزا بود که بدجوری حالم بد شد و فقط من و داداش چهار ساله ام داخل خونه بودیم و اون حتی نمیدونست واسه این حال بدی که داشتم چیکار کنه و همراهم گریه می کرد ، خلاصه که به خاطر اونم که شده خودمو جمع کردم 

     نمیدونم ولی حالم بدجوری گرفته بود و خب فقط یه نفر میتونه ناجی من باشه ! خودتونم میدونید کیه پس لازم به گفتن نیست ..

    در هر حال احساس میکردم واسه این چیزی که داخل ذهنمه این چند وقته یه پست بزارم و هرچی هست و نیستو بنویسم ، حتی نوشتمش تا یه جاهایی ولی 

    نمیدونم برای زدن دکمه انتشار تردید دارم ..همون طور که برای آینده ام دارم 

    پی نوشت : فهمیدم داخل انباری ، پشت تابلو و داخل لوله بخاری 

    یه مامان گنجشک با بچه هاش زندگی میکنه TT 

    پی نوشت : حالم الان خوبه ، حداقل بهتر از قبلم 

    پی نوشت : به اونایی که با مامانشون رابطه ی خوبی دارن ، حسودیم میشه ! 

    پی نوشت : چرا سوال امروز اینقدر به حس و حالم میخورد 

    پی نوشت : فردا باید برم مدرسه :/ عوف 

  • ۹
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹

    The first take - YOASOBI × خزعبل هایم

     

                                                  -The first take -

     

     بیان چه مرگشه ؟ 

    اهنگ ها رو نمیزاره و حتی عکسارو "-" اعصاب برام نمونده . مجبور شدم از عکسای قبلی استفاده کنم ._.

    مدیونید فک کنید عکس پست مربوط با مودم نیست ._. چون نیست ..

    این اهنگ بالا رو هم دانلود کنید حتما *-* عاشقشممم ((": 

    خیلی قشنگهههههه .......اسپاتیفای واقعا برنامه خوبیه 

    موندم چرا من اینو از خیلی وقت پیش پیدا نکرده بودم ؟

    شده رفیقمم اصن T-T

    اون آهنگ هایی که دوست دارمو برام میاره *-* 

    شما هم اگه تا الان نصب نکردین ..بشتابید به سوی اسپاتیفای 

    پی نوشت : همچنان در انباری به سر میبرم "-" 

    پی نوشت : عاشق انباری شدم~ من  تا اخر عمرم اینجا میمونم تماااام 

    پی نوشت : بازم چون فردا امتحان دارم داخل بیان پلاسم -_- 

    پی نوشت : بدجوری معتاد بیان شدم   "^"

    پی نوشت : نرفتید مانهوای مرگ تنها پایان برای شرورهاست رو بخونید ؟؟ )": *قلبم شکست *

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹
    "I'am out with lanterns looking for my self "
    _Emily Dickinson

    あなたは私を遠くに置き去りにし、説明さえしませんでした

    In the end we'll all become stories<3
    نویسندگان