۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

ریاضی عزیزم از حل کردن مسئله هات خسته شدم ؛ من مال خودمو دارم !

 
امروز از اون روزایی که بی دلیل حالم خوبه و احساس خوبی دارم هر چند مشکلات و درس همه سر جای خودشون قشنگ به مضطرب کردن من ادامه میدن ولی وقتی امروز صب بیدار شدم با خودم اینطوری بودم که امروز هیچ کس نمیتونه امروز رو ازم بگیره ، مال منه و قرار نیست خراب بشه و واقعا داره جواب میده ، ژورنال نوشتم ، برای خودم قهوه درست کردم ، تتو های فیک روی دستم نقاشی کردم ، با آدمایی که حالمو خوب میکنن حرف زدم ،  با به یاد آوردن یه سری فلش بک بی دلیل خندیدم ، ینترستمو نگاه کردم  و مصمم شدم تک تک اون سیو ها یه پیش نمایش باید از اینده باشن ، ضبط خونه رو روشن کردم و رقصیدم  و خوندم تا درست نمیتونستم نفس بکشم و تصور می کردم دارم برای هزاران نفر کنسرت اجرا میکنم ، اتاقمو تمیز کردم ، دوش گرفتم  ، کمی درس خوندم و با سوال های ریاضی کلنجار رفتم و از مسئله ها فیزیک لذت بردم ؛ زندگی رو درست مثل چیزی که میخوام زندگی کنم  تصور کردم و بهم خودم یادآوری کردم همه چیز قراره بهتر بشه . 

+ قالب چطوره خوبه یا نه ؟ خیلی یهویی عوض کردم و خب فعلا همینه !!!
+ راستش گریزی به سوی کتاب هنوز برقراره ولی حوصله و وقت نمونده برام برای نوشتن ریویو کتابایی که خوندم نجواگر ، بیمار خاموش ، ما دروغگو بودیم و الان هم دارم erathlings رو میخونم !! خیلی از چیزی که توقع داشتم  بیشتر کتاب خوندم.
+ من یه سریال خیلی خیلی زیاد موردعلاقه دارم یعنی عاشقشم ولی نمیدونم دلم نمیخواد راجبش به هیچ کس بگم "-" ببینید منطق پشتش اینکه دوست دارم فقط موردعلاقه ی خودم باشه  ولی از طرفی هم دلم میخواد با یه نفر راجبش عر بزنم TT ولی سوسکی یه جاهایی بهش اشاره کردم  ولی شاید یه روز راجبش حرف بزنم ولی فعلا فقط موردعلاقه ی خودمو تا ابد ولی بگید ببینم کسی تابستانی که زیبا شدم رو میبینه ؟  I need to talk
+من علاقه ای به بچه ها ندارم ولی بچه های کوچیک خیلی ازم خوششون میاد ، این چه وضعیه "-"
+ اصلا بیان تبدیل به یه سیاره بدون سکنه شده و احساس میکنم دارم برای ارواح می نویسم .

+ من در حال فرستادن ویس و توضیح های مهم و حیاتی 
یوکو : داری اخر همه ی ویس هات میگی نمیدونم !

+ بیایید این فکت رو قبول کنید که هدفون هزاران برابر بهتر از هنزفری و ایر پاد و این چرت و پرتاست !!! 
+خیلی حس عجیب غریبی داره دارم این قالب جدید رو میبینم چشمام عادت نداره !
+ با تمام وجودم دلم یه هوای بارونی میخواد تا همه چیز رو برام بشوره ببره .

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۲۷ مرداد ۰۲

    این روزای کذایی به پایان خواهد رسید ؟

     


    چرا همیشه باید شروع کردن  اینقدر سخت باشه ؟ آدم نمیدونه چطوری کلمه ها رو کنار هم بچینه و وقتی درست کنار هم قرار میگیرن نمیتونه متوقفشون کنه .
    این روزا اینطوریه که انگار من یه حل شونده ام که دارم داخل حلال استرس ذره ذره آب میشم و آب میشم و در اخر دیگه چیزی ازم باقی نمیمونه . حقیقت اینکه نباید اینطوری باشم و سعی کنم ذهن آشفتمو درست کنم و دست از دراماتیک بودن بردارم شدیدا انکار ناپذیره و وقتی سردرد های نجومی و آشغال بهش اضافه میشه دلم میخواد از روی کره ی زمین محو بشم و یه جایی توی مریخ قایم بشم و خودمو یه آدم فضایی بدونم . اینکه یه سری مشکل های فیزیکی برام پیش میاد و هیچ کاری نمتونم براش بکنم ( هرچند واسه اونایی هم که منتالی هستن هم کاری نمیتونم ) باعث میشه خودمو دیگه دوست نداشته باشم چون اینطوریم که بچ تو نمیتونی از پس یه سردرد بر بیای ؟ و فکر اینکه من بیاد بهتر از اینی که هستم باشم مثل مورچه های کوچیک شروع میکنه اون دیوار مغزمو به جویدن تا درست فرو بپاشه . پتو رو دور خودم کشیدم و جلوی کولر نشستم ، باد داره موهامو تکون میده و داشتم فکر میکردم کوتاهشون کنم یا نه ؟ چون خیلی انگار برای مغزم سنگین شدن و عادت نداشتن به موهای بلد یکم سخته حقیقتا ولی از طرفی هم دوستشون دارم ، انگار چند وقته به خودشون یه رنگ حنایی طور گرفتن و دقیقا نمیتونم بگم چه رنگیه ان . حتی موهای سرمم از فعالیت زیاد اون سلول های خاکستری و سفید مغزم منزجر شدن و الان حتی بیشتر از چنتا تار موی سفید دارم ، بیا به جنبه ی منفی بهش نگاه نکنیم چون رگه های سفید داخل موهام قشنگه و نشون میده پخته تر شدم نه ؟ 
    الان باید مشغول به سرانجام رسوندن کارای کلاسام باشم ولی همون طور میبینید نیستم چون سرم درد میکنه و اون گودی زیر چشمام و ابرو هایی که محکم کنار هم نگهشون داشتم تا یکم درد رو اون ور تر ببره قشنگ این رو نشون میده ! کاش چوب جادویی داشتم و میتونستم خیلی چیزا رو حل کنم اما نمیشه ، کسی نیست بهم چوب جادویی بده تا من اونو تکون بدم و با چنتا اکلیل همه چیز حل بشه .. باید حتما توی شرایط سختی قرار بگیرم تا آدرنالین کار خودشو بکنه . نمیدونم ولی فکر میکنم زندگی برای من اینقدر پیچیده ست برای بقیه اینطور نیست . جدی میگم گاهی اوقات واقعا فکر می کنم این چیزای که برای من پیچیده و مثل یه نخ بهم گره خورده توی زندگی منه واسه بقیه یه خط راسته که نیاز به سرگمی ندارن اما این فکر که تو توی شرایط سخت فکر کنی تنهایی اصلا خوب نیست ؛چون همه ی ما ترجیح میدیم یه نفر دیگه ام بدبختی ما رو داشته باشه تا ما حس بهتری داشته باشیم چون تنها نیستیم به قول مائو حتی میون شیشه های شکسته .
    یکی از چیزایی که حالمو همیشه خوب میکنه اینکه  سرمو بزارم روی بالشت ، چشمامو ببندم ، هدفونمو بزارم روی گوشام ، یکی از آهنگ های تیلور شاید  This is me trying رو پلی کنم و خودمو همون طوری که میخوام تصور کنم توی دنیایی که شاید یه روزی یه جایی بهش رنگ حقیقت رو ببخشم و دستامو دور اون شمع امید توی قلبم نگه دارم و نذارم خاموش بشه . من نمیتونم ترس هامو تا ابد دنبال کنم شاید رفتن برخلاف اون موج های قوی یه روزی غرقم کنه . نمیخوام نیمه ی پر لیوانو ببینم یا حتی خالیشو چون در نهایت من فقط یه لیوان دارم !

    پی نوشت : اگه کسی منو دوست داره و میخواد خوشحال باشم برام جورابای گوگولی بخره و با یک نامه برام پست کنه . مرسی 
    پی نوشت : واقعا اگه یه روز از حسرت یه نامه بمیرم چی ؟ من عاشق اینم یه نفر برام نامه بنویسه .
    پی نوشت : اینقدر داخل خونه یخ و سرده انگار اون طرف پنجره ها 42 درجه ست یه سیاره دیگه میمونه .
    ی نوشت : بعضی آدما باعث میشن از خودت بدت بیاد و خجالت بکشی رو دوست دارم یه ضربدر بزرگ بزنم روشون اما اینکه در مقابلشون ضعف داری رو نمیتونم تحمل کنم .

  • ۱۰
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۲۵ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | نهم نوامبر

    November 9

    by Colleen Hoover

    Goodreads rate : 4.18

    my rate: 2.5

    Book's vibe

    خلاصه ی داستان : فالون یه بازیگر نوجوون بوده که  دو سال پیش توی آتش سوزی که ظاهرا پدرش غیر عمد باعثش شده بود بخشی از صورت و بدنش سوخته و برای همیشه شغلشون و شانسش رو برای بازیگری از دست میده و همیشه به همین دلیل از پدرش متنفر بوده اما وقتی نهم نوامبر سالگرد روز آتش سوزی تصمیم میگیره پدرش رو ببینه و بهش بگه که میخواد بره نیویورک تا بتونه شاید دوباره بازیگری رو شروع کنه اما پدرش بهش میگه که هیچوقت نمیتونه موفق بشه چون دیگه زیبا نیست به خاطر آتش سوزی که خودش باعثش بوده اما در همون  لحظه نویسنده ای به اسم بن میاد و خودشو دوست پسر فالون جا میزنه و ازش حمایت کنه ، فالون و بن از همون روز از هم خوششون میاد و قرار میزارن تا پنج سال هر نهم نوامبر فقط همو ببینن !!!

    ~♡

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • سه شنبه ۱۷ مرداد ۰۲

    به آدلاید...

    عزیزتَرینَم ، آدِلاید ....امیدوارم حالت به اندازه ی زیبایی آسمون آبی خوب و قشنگ باشه . حداقل حال تو خوب باشه چون من دیگه حتی نمیدونم حالم خوبه یا نه . راستش نمیخوام حتی بهش فکر کنم ،خوب بودن یا نبودن ؟ چه اهمیتی داره وقتی اونقدر توی ذهنم سوال برای جواب دادن هست که به اینکه فکر کنم خوبم یا نه اهمیت نمیدم. مسخرست نه ؟ چون فکر کنم تکراری ترین چیزی که از من همیشه شنیدی اینکه نمیدونم ، گیر کردن بین هزاران تا از این نمیدونم ها ولی میدونی چیه ؟ من میدونم خوب هم میدونم ولی باور نمیکنم حداقل نمیخوام که باور کنم و خودم رو توی یه بدبختی شیرین قفل کنم تا یه روز این زندان شکلاتی فاسد بشه و مریضم کنه .گاهی فکر  اینکه انگار توی یه تاریکی بی انتها دارم راه میرم و هر لحظه ای که نمی خورم محکم به دیوار انگار یه معجزه ست که تو برام آفریدی اذیتم میکنه چون کنارم نیست تا با دست های کشیده و سردت  محکم مال منو بگیری و آرومم کنی . اونقدر ازم دوری انگار یه جایی بین دهلیز ها و بطن های قلبم گمت کردم ، انگار نیستی . تو بودی که همیشه فانوس امید رو توی دستت داشتی و به سمتم می دویدی ، الان میخوای تلافی کنی ؟میخوای کاری کنی من به سمت تو بدوم ؟ اما عزیزم ..تو میدونی که غار تنهایی اونقدر سرده که فقط میتونم خودمو بغل کنم و سعی کنم زنده بمونم ، ازم توقع دویدن نداشته باش چون نمیتونم ، باورم کن . آدلاید گاهی توی رویاهام صدات میکنم ، تو زمزمه می کنی ، من میترسم و تو دور میشی !

    دلتنگ تو ...

  • ۱۲
    • Ayame ✧*。
    • شنبه ۱۴ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | انجمن شاعران مرده

     Dead poet society by N.H kleinbaum

    Goodreads rate : 4.19

    My rate : 2.3

    خلاصه‌ی کتاب : داستان حول محور مدرسه ی شبانه روزی به اسم ولتون می‌گذره و چند تا از پسر های این مدرسه که با ورود معلم جدید ادبیات انگلیسی  به اسم جان کیتینگ مسیر زندگیشون عوض میشه و چیزای زیادی راجب عشق هنر ، شعر و شاعری از معلم جدیدشون یاد می‌گیرند. 

    این کتاب یه اشتباهه محض !! و به نظرم نوشتنش به شدت pointless عه . این کتاب به طور کلی از روی فیلم انجمن شاعران مرده نوشته شده که خب در رابطه با فیلم باید بگم یه شاهکار سینماست ک بسیاز تا بسیاز فیلم زیبا و قشنگ و دوست داشتنی و هرچی بگم ازش کم گفتم من خودم هر سال زمستون این فیلم رو ریواچ نکنم احساس میکنم یکی از وظایفم رو انجام ندادم و همیشه باعث می شه با خودم فکر کنم چقدر تک تک ماها توی زندگیمون به یه معلم مثل آقای کیتیک نیاز داریم تا واقعا بهمون زندگی یاد بده ولی خب در حال حاضر توی ایرانیم و کاغذ رو برای کتاب های مثل  سلامت خانواده و تفکر و سواد رسانه ای هدر میدیم '-' / اگه این فیلم رو ندیدن باید بگم شما یه masterpiece به تمام معنا رو از دست دادین .. از لحاظی که من ترجمه ی این کتاب رو خوندم و ترجمه افتضاح بود و خوشم نیومد و خب  شاید اگه زبان اصلی می خوندم قشنگ تر بود . کل این کتاب صد و خورده ای صفحه بود که من در صفحه ی ۶۵ دراپش کردم چون واقعا خوشم نیومد و به نظرم نهایت فایده ای که داشت متوجه شدن یه سری جزئیات بود که داخل فیلم من متوجه نشدم و بعضی شعر ها که اونقدر داخل فیلم معنی رو درست نفهمیدم ولی در کل اصلا کتابو دوست نداشتم .. معمولا وقتی از روی کتابا فیلم درست میکنن خیلی بهتره ولی برعکسش به نظرم اصلا کار نمیکنه !

    ضمیمه : این شعر رو از بین همشون خیلی زیاد دوست دارم =))) 

    نقل قول ها ~ 

    دم رو غنیمت شمار ، چرا شاعر این ابیات رو سروده ؟ 

    به این دلیل که ما خوراک کرم ها هستیم ، چون ما انسان ها تعداد محدودی بهار و تابستان و خزان رو تجربه می کنیم .اما یه روزی هیچ کدوم از ما دیگه نفس نخواهیم کشید ؛جسممون سرد خواهد شد و خواهیم مرد .

    ای من ای زندگی ! در میان این همه واگویه ی پرسش ، در میان زنجیره ی بی پایان بی ایمانانان ، در شهر های آکنده از ابلهان .. ای من ای زندگی ! به چه دلیل باید دل خوش داشت ؟ 

    مرا عشق ورزیدن می آموزی ؟ تو خود فراگیر ؛ که من در این وادی آموزگارم. خدای عشق اگر هم باشد ، من به یک تعلیم نادانش کنم . 

  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۱۳ مرداد ۰۲

    Salt Air month | خزعبلات تابستونی !

    این روزا خیلی چیزا از مغزم می‌گذره از چیزای فلسفی و فکرای اساسی تا چرت و پرت محض و خب انگار توانایی وصل کردن جمله ها و نوشته ها و فکرام به هم دیگه یه چیز غیر ممکن شده برای همین دوست دارم پرت و پلا نویسی کنم اینطوری انگار خیلی  راحت تره..<=

    + اگه یه هفته ی دیگه خونه مامانم بزرگم بمونم مطمئنم یه ده کیلویی بهم اضافه میشه چون اونقدر که مامان بزرگم بهم میرسه و بهترین غذا های ممکن رو درست میکنه *خوشحالم *  اینکه مرکز توجه باشی خیلی خوش میگذره . مامان و بابام رفتن مسافرت و من به خاطر درس و کلاس و بلا بلا نرفتم و باید بگم Zero regret 

    ++ Agust عزیزم خوش اومدی ولی فکر اینکه مدرسه داره نزدیک میشه باعث میشه پنیک کنم و حال بد بشه چون تحمل همکلاسی هام که شروع میکنن  از تابستون خفن و روزی n ساعت درست خوندنشون صحبت کنن و پز کلاس و استاد های خفن میدن حالمو بد میکنه و به این فکر میکنم نمیتونم تحمل کنم ، حتی کلاسای تابستونی مدرسه رو هم برنداشتم چون نمیخوام ریختشون رو ببینم . 

    +++ مشاورم دیروز داشت بهم میگفت بیشتر استرسی که داری همش به خاطر اینکه هیچ وقت انگار به خودت باور نداری و درست میگه ، باید سعی کنم یه کوچولو هم که شده به خودم اعتماد کنم و این افکار قشنگ از بچگی ریشه میگیره .

    +++ کتاب خوندن این روزا تنها چیزیه که حالمو خوب میکنه و کلی پست باید آماده کنم از اونجایی که از مهر به بعد رسما باید با درس خوندن خفه بشم فرصت زیادی نخواهم داشت برای فعالیت اینجا، برای همین میخوام اگه یه وقت از مهر غیبم زد اینجا خوب پست گذاشته باشم 

    ++++‌ نشستم یه لیست از کارایی که میخوام بعد کنکور انجام بدم نوشتم تا به خودم انگیزه بدم و متوجه شدم رسما من تا الان توی هفده سال از زندگی رسما هیچ گوهی نخوردم ! 

    +++++ فردا امتحان شیمی دارم *freaking out * 

    ++ بعضی وقتا فکر میکنم باید یه گالن آرامش بخش به خودم تزریق کنم ولی مامانم معتقده من نسبت به قبلنا استرس نمی گیرم و خیلی کمتر شده و حتی شاید بی توجه شدم ولی مامان من دارم همشو توی خودم نگه می دارم زیر پوستم درست یه جایی عمیق ولی میترسم از روزی که یهو بخوام منفجر بشم .

    ++ *میرم ناهار بخورم * 

    + دست پخت مامان بزرگ 10/10 تا ابد ..

    ++ می دونید اگه بورد های پینترستم واقعی می شدن ، وای .. دیگه هیچی نمی خواستم...

    ++ از چنلای تلگرام بدم میاد چون خیلی از وبلاگ نویس ها رو دزدیده...'-' 

    ++ کتابی که اخیرا دارم میخونم بیمار خاموشه(  اگه خوندین قشنگه یا چی !؟ ) 

    ++ بعضی وقتا از اینکه باید پولامو بدم و خرج کتاب تست کنم حرصم می گیره ولی That's fine در آخر ارزششو داره وقتی چیزی که میخوام ام قبول بشم ...وای باید قبول بشم ..

    ++ نمیدونم اگه داییم نبود که منو بخندونه مطمئنا تا الان از غصه و افسردگی کپک زده بودم . 

    ++ It's salt air month but bitch,  آتیش داره میباره *Tears*

    ++ یکی از بزرگ ترین انگیزه هام برای زندگی و درس خوندن برای کنکور اینکه  یه جایی قبول بشم که  هوا سرد باشه از سرما ذات الریه بگیرم بمیرم '-' عام ..عقده کردم.

    ++کسی اینجا summer I turned pretty  رو میبینه ؟ چرا ریدن به فصل دوم ؟ فصل اول تابستون پارسالمو پر از افسردگی کرد اونقدر قشنگ بود !!

    +++ بهتره برم درس بخونم!!!!!!

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۱۳ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | Song of Achille

    Song of achilles 

    By Madeline Miller

    Goodreads rate : 4.35

    My rate: 4.8

    Book's vibe

    خلاصه ی کتاب : داستان از زبون پاتروکلوس یه شاهزاده ی یونان باستانه که مرتکب یک قتل غیر عمد میشه و پدرش اون رو به سرزمین فتیا  تبعید می کنه . حالا شاهزاده ی طرد شده باید در دربار پدر آشیل زندگی کنه . شاهزاده آشیل تمام چیزیه که پاتروکلوس همیشه می خواسته توی زندگیش باشه و کم کم  بین آشیل و پاتروکلوس یه دوستی شکل میگیره اما احساسات اون ها متفاوته و علارغم خواسته ی تتیس مادر آشیل که الهه ی دریاست روابط بین آشیل و پاتروکلوس عاشقانه و عمیق تر میشه . آشیل برای کسب نام و اعتبار به جنگ تروا میره و پاتروکلوس هم به دنبالش...

    ~♡

  • ۷
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۹ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | Seven Husband of Evelyn Hugo

    Seven Husband of Evelyn Hugo 

    " By Taylor Jenkins Reid "

    Goodreads rate:4.44

    My rate : 4.5  

    Book's vibe   

    خلاصه ی داستان : اِولین هوگو بازیگر مشهور هالیوودی که پس از سال ها دراما و شایعه های جورواجور، تصمیم میگیره داستان هفت ازدواج شکست خورده ی خودش رو برای یک روزنامه نگار خاص تعریف کنه.ماجرای هریک از اون ازدواج ها چی بوده ؟ چرا همشون شکست خوردن و مهم تر از همه اِولین واقعا کدومشون رو دوست داشته و آیا عاشق کسی بوده ؟ و چرا میخواد داستانش رو فقط برای مونیکو که حتی یه نویسنده ی معروف هم نیست تعریف کنه ؟

    ♡~

  • ۸
  • نظرات [ ۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۵ مرداد ۰۲

    در دنیایی موازی ..

     


    نور خورشید از پنجره راهشو پیدا میکنه و پلک هامو نوازش میکنه ، نسیم تابستونی روی پوستم به رقص در میاد . چشمامو باز میکنم به ساعت کنار تخت نگاه میکنم ساعت هشت صبحه معمولا تا این موقع باید دانشگاه می بودم ولی چند روز تعطیلم و با یادآوری اینکه امروز قراره یه روز مخصوص خودم باشه یه نفس عمیق می کشم بوی گل های توی حیاط از پنجره همه ی فضای ریه هامو پر می کنن ...اومدن به این خونه برای آخر هفته بهترین تصمیم بود و همین طور خریدنش ، یه خونه ی نقلی ساحلی  دور از شهر  توی ایتالیا با یه باغچه ی پر از گل و گیاه و بوته های تمشک و توت فرنگی بهترین کاری که در حق خودم کردم . از روی تخت بلند میشم ، کش و قوسی به خودم میدم و تختمو مرتب میکنم . بعد از دوش گرفتن به انعکاس خودم توی آینه نگاه میکنم ، بوی شامپوی سیب کل اتاقمو پر کرده . بعد از خشک کردن موهام حالا موندم چه لباسی بپوشم ؟ مناسبت خاصی نیست و جای خاصی هم نمیرم ولی وقتی حالم خوبه دلم میخواد فکر کنم خوشگل ترین آدم دنیا منم و لباس floral جدیدمو بر می دارم تا با کانورس های سفیدم بیاد . موهام که اخیرا خیلی بلدن شدن رو پشت سرم میبافم و به این فکر میکنم شاید کوتاهشون کردم و یه گیره ی مو به شکل رنگین کمون به موهام میزنم ، شاید زیاده روی کردم ولی به خودم توی آینه میگم :" You are fucking gorgeous honey " و برای خودم بوس میفرستم شاید خل شده باشم و خودشیفته اما چیکار کنیم خوشگلم دیگه !! وقتی میرم داخل آشپزخونه مافین خودشو بهم می چسبونه تا نازش کنم و بهش غذا بدم ، گربه ی خپل من درست مثل کدو حلوایی میمونه با اون موهای نارنجیش منو یاد گارفیلد می اندازه و حرکاتش میگه "Love me, feed me, never leave me" بغلش میکنم  و چقدر خوشحالم که با منه و بهترین دوستمه . وقتی براش غذا ریختم میرم تا برای خودم صبحانه آماده کنم میخوام به خودم حال بدم و یه صبحانه ی رنگی درست کنم اوتمیل و میوه هایی که از داخل باغچه ی حیاط چیدم. چای میزارم دم بیاد چون امروز دیگه نیازی به اون کافئین لعنتی برای بیدار موندن و درس خوندن ندارم و خب هیچی بهتر چایی نیست . موقع آماده کردن صبحونه آهنگ میزارم و همراه باهاش میخونم و قر میدم ...what would you do "  بعد از خوردن صبحونه میرم یکم درس بخونم چون هفته ی دیگه امتحان دارم و نمیخوام یهو شب امتحان استرس بگیرم . بعد از اینکه درسمو تموم کردم تصمیم میگیرم که بعد از ظهر برم ساحل و شاید هم شنا کنم . برای خودم ساندویچ درست میکنم ، کتاب برمیدارم و میزارمشون توی کیفم و تا برم لب ساحل و کتاب بخونم و یکم از هوای خنک تابستونی لذت چون دوست ندارم موقع زمستون وقتی هوا سرد میشه دلم تنگ این هوای خنک و دوست داشتنی بشم ... از خونه میرم بیرون و مطمئن میشم به صورت ضد آفتاب بزنم و موقع رفتن دختر کوچولو ی همسایه بغلی رو میبینم براش درست تکون میدم و لبخند میزنم ، خیلی دختربچه ی شیرینیه . ساحل خیلی خلوته و آدمای زیادی اون اطراف نیستن و خب خیلی بهتر . پاهامو توی آب ولرم دریا می زارم تا ماسه ها به پاهام بچسپن کنار چشمم رو یه صدف خیلی قشنگ میگیره و با خودم فکر میکنم چقدر صدف و ها و دریا و همه چیز مثل یه رویا جادویی می مونه .

    ضمیمه : مرسی از  سحری عزیزم که منو به این چالش قشنگ دعوت کرد . چالش هم از گلی <= 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۴ مرداد ۰۲
    "I'am out with lanterns looking for my self "
    _Emily Dickinson

    あなたは私を遠くに置き去りにし、説明さえしませんでした

    In the end we'll all become stories<3
    نویسندگان