به آدلاید...

عزیزتَرینَم ، آدِلاید ....امیدوارم حالت به اندازه ی زیبایی آسمون آبی خوب و قشنگ باشه . حداقل حال تو خوب باشه چون من دیگه حتی نمیدونم حالم خوبه یا نه . راستش نمیخوام حتی بهش فکر کنم ،خوب بودن یا نبودن ؟ چه اهمیتی داره وقتی اونقدر توی ذهنم سوال برای جواب دادن هست که به اینکه فکر کنم خوبم یا نه اهمیت نمیدم. مسخرست نه ؟ چون فکر کنم تکراری ترین چیزی که از من همیشه شنیدی اینکه نمیدونم ، گیر کردن بین هزاران تا از این نمیدونم ها ولی میدونی چیه ؟ من میدونم خوب هم میدونم ولی باور نمیکنم حداقل نمیخوام که باور کنم و خودم رو توی یه بدبختی شیرین قفل کنم تا یه روز این زندان شکلاتی فاسد بشه و مریضم کنه .گاهی فکر  اینکه انگار توی یه تاریکی بی انتها دارم راه میرم و هر لحظه ای که نمی خورم محکم به دیوار انگار یه معجزه ست که تو برام آفریدی اذیتم میکنه چون کنارم نیست تا با دست های کشیده و سردت  محکم مال منو بگیری و آرومم کنی . اونقدر ازم دوری انگار یه جایی بین دهلیز ها و بطن های قلبم گمت کردم ، انگار نیستی . تو بودی که همیشه فانوس امید رو توی دستت داشتی و به سمتم می دویدی ، الان میخوای تلافی کنی ؟میخوای کاری کنی من به سمت تو بدوم ؟ اما عزیزم ..تو میدونی که غار تنهایی اونقدر سرده که فقط میتونم خودمو بغل کنم و سعی کنم زنده بمونم ، ازم توقع دویدن نداشته باش چون نمیتونم ، باورم کن . آدلاید گاهی توی رویاهام صدات میکنم ، تو زمزمه می کنی ، من میترسم و تو دور میشی !

دلتنگ تو ...

  • ۱۲
    • Ayame ✧*。
    • شنبه ۱۴ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | انجمن شاعران مرده

     Dead poet society by N.H kleinbaum

    Goodreads rate : 4.19

    My rate : 2.3

    خلاصه‌ی کتاب : داستان حول محور مدرسه ی شبانه روزی به اسم ولتون می‌گذره و چند تا از پسر های این مدرسه که با ورود معلم جدید ادبیات انگلیسی  به اسم جان کیتینگ مسیر زندگیشون عوض میشه و چیزای زیادی راجب عشق هنر ، شعر و شاعری از معلم جدیدشون یاد می‌گیرند. 

    این کتاب یه اشتباهه محض !! و به نظرم نوشتنش به شدت pointless عه . این کتاب به طور کلی از روی فیلم انجمن شاعران مرده نوشته شده که خب در رابطه با فیلم باید بگم یه شاهکار سینماست ک بسیاز تا بسیاز فیلم زیبا و قشنگ و دوست داشتنی و هرچی بگم ازش کم گفتم من خودم هر سال زمستون این فیلم رو ریواچ نکنم احساس میکنم یکی از وظایفم رو انجام ندادم و همیشه باعث می شه با خودم فکر کنم چقدر تک تک ماها توی زندگیمون به یه معلم مثل آقای کیتیک نیاز داریم تا واقعا بهمون زندگی یاد بده ولی خب در حال حاضر توی ایرانیم و کاغذ رو برای کتاب های مثل  سلامت خانواده و تفکر و سواد رسانه ای هدر میدیم '-' / اگه این فیلم رو ندیدن باید بگم شما یه masterpiece به تمام معنا رو از دست دادین .. از لحاظی که من ترجمه ی این کتاب رو خوندم و ترجمه افتضاح بود و خوشم نیومد و خب  شاید اگه زبان اصلی می خوندم قشنگ تر بود . کل این کتاب صد و خورده ای صفحه بود که من در صفحه ی ۶۵ دراپش کردم چون واقعا خوشم نیومد و به نظرم نهایت فایده ای که داشت متوجه شدن یه سری جزئیات بود که داخل فیلم من متوجه نشدم و بعضی شعر ها که اونقدر داخل فیلم معنی رو درست نفهمیدم ولی در کل اصلا کتابو دوست نداشتم .. معمولا وقتی از روی کتابا فیلم درست میکنن خیلی بهتره ولی برعکسش به نظرم اصلا کار نمیکنه !

    ضمیمه : این شعر رو از بین همشون خیلی زیاد دوست دارم =))) 

    نقل قول ها ~ 

    دم رو غنیمت شمار ، چرا شاعر این ابیات رو سروده ؟ 

    به این دلیل که ما خوراک کرم ها هستیم ، چون ما انسان ها تعداد محدودی بهار و تابستان و خزان رو تجربه می کنیم .اما یه روزی هیچ کدوم از ما دیگه نفس نخواهیم کشید ؛جسممون سرد خواهد شد و خواهیم مرد .

    ای من ای زندگی ! در میان این همه واگویه ی پرسش ، در میان زنجیره ی بی پایان بی ایمانانان ، در شهر های آکنده از ابلهان .. ای من ای زندگی ! به چه دلیل باید دل خوش داشت ؟ 

    مرا عشق ورزیدن می آموزی ؟ تو خود فراگیر ؛ که من در این وادی آموزگارم. خدای عشق اگر هم باشد ، من به یک تعلیم نادانش کنم . 

  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۱۳ مرداد ۰۲

    Salt Air month | خزعبلات تابستونی !

    این روزا خیلی چیزا از مغزم می‌گذره از چیزای فلسفی و فکرای اساسی تا چرت و پرت محض و خب انگار توانایی وصل کردن جمله ها و نوشته ها و فکرام به هم دیگه یه چیز غیر ممکن شده برای همین دوست دارم پرت و پلا نویسی کنم اینطوری انگار خیلی  راحت تره..<=

    + اگه یه هفته ی دیگه خونه مامانم بزرگم بمونم مطمئنم یه ده کیلویی بهم اضافه میشه چون اونقدر که مامان بزرگم بهم میرسه و بهترین غذا های ممکن رو درست میکنه *خوشحالم *  اینکه مرکز توجه باشی خیلی خوش میگذره . مامان و بابام رفتن مسافرت و من به خاطر درس و کلاس و بلا بلا نرفتم و باید بگم Zero regret 

    ++ Agust عزیزم خوش اومدی ولی فکر اینکه مدرسه داره نزدیک میشه باعث میشه پنیک کنم و حال بد بشه چون تحمل همکلاسی هام که شروع میکنن  از تابستون خفن و روزی n ساعت درست خوندنشون صحبت کنن و پز کلاس و استاد های خفن میدن حالمو بد میکنه و به این فکر میکنم نمیتونم تحمل کنم ، حتی کلاسای تابستونی مدرسه رو هم برنداشتم چون نمیخوام ریختشون رو ببینم . 

    +++ مشاورم دیروز داشت بهم میگفت بیشتر استرسی که داری همش به خاطر اینکه هیچ وقت انگار به خودت باور نداری و درست میگه ، باید سعی کنم یه کوچولو هم که شده به خودم اعتماد کنم و این افکار قشنگ از بچگی ریشه میگیره .

    +++ کتاب خوندن این روزا تنها چیزیه که حالمو خوب میکنه و کلی پست باید آماده کنم از اونجایی که از مهر به بعد رسما باید با درس خوندن خفه بشم فرصت زیادی نخواهم داشت برای فعالیت اینجا، برای همین میخوام اگه یه وقت از مهر غیبم زد اینجا خوب پست گذاشته باشم 

    ++++‌ نشستم یه لیست از کارایی که میخوام بعد کنکور انجام بدم نوشتم تا به خودم انگیزه بدم و متوجه شدم رسما من تا الان توی هفده سال از زندگی رسما هیچ گوهی نخوردم ! 

    +++++ فردا امتحان شیمی دارم *freaking out * 

    ++ بعضی وقتا فکر میکنم باید یه گالن آرامش بخش به خودم تزریق کنم ولی مامانم معتقده من نسبت به قبلنا استرس نمی گیرم و خیلی کمتر شده و حتی شاید بی توجه شدم ولی مامان من دارم همشو توی خودم نگه می دارم زیر پوستم درست یه جایی عمیق ولی میترسم از روزی که یهو بخوام منفجر بشم .

    ++ *میرم ناهار بخورم * 

    + دست پخت مامان بزرگ 10/10 تا ابد ..

    ++ می دونید اگه بورد های پینترستم واقعی می شدن ، وای .. دیگه هیچی نمی خواستم...

    ++ از چنلای تلگرام بدم میاد چون خیلی از وبلاگ نویس ها رو دزدیده...'-' 

    ++ کتابی که اخیرا دارم میخونم بیمار خاموشه(  اگه خوندین قشنگه یا چی !؟ ) 

    ++ بعضی وقتا از اینکه باید پولامو بدم و خرج کتاب تست کنم حرصم می گیره ولی That's fine در آخر ارزششو داره وقتی چیزی که میخوام ام قبول بشم ...وای باید قبول بشم ..

    ++ نمیدونم اگه داییم نبود که منو بخندونه مطمئنا تا الان از غصه و افسردگی کپک زده بودم . 

    ++ It's salt air month but bitch,  آتیش داره میباره *Tears*

    ++ یکی از بزرگ ترین انگیزه هام برای زندگی و درس خوندن برای کنکور اینکه  یه جایی قبول بشم که  هوا سرد باشه از سرما ذات الریه بگیرم بمیرم '-' عام ..عقده کردم.

    ++کسی اینجا summer I turned pretty  رو میبینه ؟ چرا ریدن به فصل دوم ؟ فصل اول تابستون پارسالمو پر از افسردگی کرد اونقدر قشنگ بود !!

    +++ بهتره برم درس بخونم!!!!!!

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۱۳ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | Song of Achille

    Song of achilles 

    By Madeline Miller

    Goodreads rate : 4.35

    My rate: 4.8

    Book's vibe

    خلاصه ی کتاب : داستان از زبون پاتروکلوس یه شاهزاده ی یونان باستانه که مرتکب یک قتل غیر عمد میشه و پدرش اون رو به سرزمین فتیا  تبعید می کنه . حالا شاهزاده ی طرد شده باید در دربار پدر آشیل زندگی کنه . شاهزاده آشیل تمام چیزیه که پاتروکلوس همیشه می خواسته توی زندگیش باشه و کم کم  بین آشیل و پاتروکلوس یه دوستی شکل میگیره اما احساسات اون ها متفاوته و علارغم خواسته ی تتیس مادر آشیل که الهه ی دریاست روابط بین آشیل و پاتروکلوس عاشقانه و عمیق تر میشه . آشیل برای کسب نام و اعتبار به جنگ تروا میره و پاتروکلوس هم به دنبالش...

    ~♡

  • ۷
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۹ مرداد ۰۲

    گریزی به سوی کتاب | Seven Husband of Evelyn Hugo

    Seven Husband of Evelyn Hugo 

    " By Taylor Jenkins Reid "

    Goodreads rate:4.44

    My rate : 4.5  

    Book's vibe   

    خلاصه ی داستان : اِولین هوگو بازیگر مشهور هالیوودی که پس از سال ها دراما و شایعه های جورواجور، تصمیم میگیره داستان هفت ازدواج شکست خورده ی خودش رو برای یک روزنامه نگار خاص تعریف کنه.ماجرای هریک از اون ازدواج ها چی بوده ؟ چرا همشون شکست خوردن و مهم تر از همه اِولین واقعا کدومشون رو دوست داشته و آیا عاشق کسی بوده ؟ و چرا میخواد داستانش رو فقط برای مونیکو که حتی یه نویسنده ی معروف هم نیست تعریف کنه ؟

    ♡~

  • ۸
  • نظرات [ ۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۵ مرداد ۰۲

    در دنیایی موازی ..

     


    نور خورشید از پنجره راهشو پیدا میکنه و پلک هامو نوازش میکنه ، نسیم تابستونی روی پوستم به رقص در میاد . چشمامو باز میکنم به ساعت کنار تخت نگاه میکنم ساعت هشت صبحه معمولا تا این موقع باید دانشگاه می بودم ولی چند روز تعطیلم و با یادآوری اینکه امروز قراره یه روز مخصوص خودم باشه یه نفس عمیق می کشم بوی گل های توی حیاط از پنجره همه ی فضای ریه هامو پر می کنن ...اومدن به این خونه برای آخر هفته بهترین تصمیم بود و همین طور خریدنش ، یه خونه ی نقلی ساحلی  دور از شهر  توی ایتالیا با یه باغچه ی پر از گل و گیاه و بوته های تمشک و توت فرنگی بهترین کاری که در حق خودم کردم . از روی تخت بلند میشم ، کش و قوسی به خودم میدم و تختمو مرتب میکنم . بعد از دوش گرفتن به انعکاس خودم توی آینه نگاه میکنم ، بوی شامپوی سیب کل اتاقمو پر کرده . بعد از خشک کردن موهام حالا موندم چه لباسی بپوشم ؟ مناسبت خاصی نیست و جای خاصی هم نمیرم ولی وقتی حالم خوبه دلم میخواد فکر کنم خوشگل ترین آدم دنیا منم و لباس floral جدیدمو بر می دارم تا با کانورس های سفیدم بیاد . موهام که اخیرا خیلی بلدن شدن رو پشت سرم میبافم و به این فکر میکنم شاید کوتاهشون کردم و یه گیره ی مو به شکل رنگین کمون به موهام میزنم ، شاید زیاده روی کردم ولی به خودم توی آینه میگم :" You are fucking gorgeous honey " و برای خودم بوس میفرستم شاید خل شده باشم و خودشیفته اما چیکار کنیم خوشگلم دیگه !! وقتی میرم داخل آشپزخونه مافین خودشو بهم می چسبونه تا نازش کنم و بهش غذا بدم ، گربه ی خپل من درست مثل کدو حلوایی میمونه با اون موهای نارنجیش منو یاد گارفیلد می اندازه و حرکاتش میگه "Love me, feed me, never leave me" بغلش میکنم  و چقدر خوشحالم که با منه و بهترین دوستمه . وقتی براش غذا ریختم میرم تا برای خودم صبحانه آماده کنم میخوام به خودم حال بدم و یه صبحانه ی رنگی درست کنم اوتمیل و میوه هایی که از داخل باغچه ی حیاط چیدم. چای میزارم دم بیاد چون امروز دیگه نیازی به اون کافئین لعنتی برای بیدار موندن و درس خوندن ندارم و خب هیچی بهتر چایی نیست . موقع آماده کردن صبحونه آهنگ میزارم و همراه باهاش میخونم و قر میدم ...what would you do "  بعد از خوردن صبحونه میرم یکم درس بخونم چون هفته ی دیگه امتحان دارم و نمیخوام یهو شب امتحان استرس بگیرم . بعد از اینکه درسمو تموم کردم تصمیم میگیرم که بعد از ظهر برم ساحل و شاید هم شنا کنم . برای خودم ساندویچ درست میکنم ، کتاب برمیدارم و میزارمشون توی کیفم و تا برم لب ساحل و کتاب بخونم و یکم از هوای خنک تابستونی لذت چون دوست ندارم موقع زمستون وقتی هوا سرد میشه دلم تنگ این هوای خنک و دوست داشتنی بشم ... از خونه میرم بیرون و مطمئن میشم به صورت ضد آفتاب بزنم و موقع رفتن دختر کوچولو ی همسایه بغلی رو میبینم براش درست تکون میدم و لبخند میزنم ، خیلی دختربچه ی شیرینیه . ساحل خیلی خلوته و آدمای زیادی اون اطراف نیستن و خب خیلی بهتر . پاهامو توی آب ولرم دریا می زارم تا ماسه ها به پاهام بچسپن کنار چشمم رو یه صدف خیلی قشنگ میگیره و با خودم فکر میکنم چقدر صدف و ها و دریا و همه چیز مثل یه رویا جادویی می مونه .

    ضمیمه : مرسی از  سحری عزیزم که منو به این چالش قشنگ دعوت کرد . چالش هم از گلی <= 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۴ مرداد ۰۲

    این کاربر از روز های کذایی و گرم تابستان رنج می برد.

    هوا امروز 47 درجه است و من وسط سالن خونه با کتابای درو و برم در حال stud(diyng) هستم چون برق خونه بهم این اجازه رو نمیده من کولر اتاقمو روشن کنم و توی منطقه ی امن خودم بخزم و هیچ وقت ازش بیرون نیام . در واقع همین الانم دارم از زیر خوندن زیست شناسی عزیزم در میرم اون کتاب تست قطور جدید داره برام از دور عشوه میاد و بهم میگه اوه هانی ...یادت نرفته که از الان رسما یه کنکوری به حساب میای !؟! و من از استرس به خودم می پیچم چون یه ترسو ام مثل همیشه از روبه رو شدن با واقعیت های زندگیم فراری ام  و از اشتباه برداشتن یه قدم میترسم ولی باید هر روز به خودم یاد آوری کنم که نباید بترسم از اشتباه کردن حداقل یه اشتباهو دوبار تکرار نکنم . انی وی  از تیر ماه بگم براتون که انگار یه شکن زدم و تموم داره می شه ...حقیقتا تنظیم خوابم خرابه و داره رو مخم میره خیلی راه های متفاوتی رو امتحان کردم  ولی جوابگو نبود - خسته شدم  و نمیخوام اینطوری ادامه بدم  شاید تصمیم بگیرم یه چالش سی روزه اینجا شروع کنم که هر روز قبل ساعت هفت یا هشت صبح پستشو بزارم هم  میتونم بیشتر روزمرگی بنویسم همونطور که از اول هدفم از اینجا همین بود ولی خب همش شده پر از چس ناله های من ( به نظرتون راه خوبیه ؟ ) توی این ماه یه پیکنیک هم رفتم و باید بگم اونقدر بهم خوش گذشت کلمه ها نمیتونن توصیفش کنم رفتیم توی یه مزرعه که پر از حیوون های مختلف بود مخصوصا اسب (گفته بودم چقدر عاشق اسبم و سوارکاری یکی از رویاهامه ؟ ) ولی سوار نشدم نمیدونم ..نه اینکه بترسم ولی خب نمد ..!! حتی طاووس سفید هم از نزدیک دیدم  و باید بگم هزار برار خوشگل تر از طاووس رنگیه ((": خیلی زیباست . این ماه برام  مثل خوندن شعر های ایمیلی دیکنسون با بوی گل های بابونه و گربه های خیابونی و چشم  های تیله ای شون که انگار سرنوشتت رو مثل کف نجولاشون میدونن و  اهنگ های لانا دل ری در پس زمینه بود ...17 ساله بودن داره نه خوب پیش میره نه بد یه خاکستری مطلق و من راضیم و امیدوار شاید چون خاکستری همیشه رنگ موردعلاقم بوده ؟ میدونید دوست دارم روزام چطور بگذره ؟ با یادگرفتن نقاشی آبرنگ و پیانو و مسافرت و دیدن جاهای جدید ، کتاب خوندن ،اهنگ گوش دادن حرف زدن با غریبه داخل کتاب فروشی ، امتحان کردن غذا های جدید ولی شاید باید برای این روزا یکم بیشتر صبر کنم ....
    ضمیمه : وای ..هیچ ایده ای ندارید چقدر دلم هوای خنک میخواد . 
    ضمیمه : از کی اینقدر پست نوشتن سخت شده برام ؟
    ضمیمیه : کتاب seven husband of evelyn hugo  این روزامو خودش به تنهایی داره پیش می بره .
    ضمیمه : دلم میخواد برم یه عالمه کتاب بخرم و فقط بشینم کتاب بخونم ولی No money NO Time
    ضمیمه : من تابستونو دوست دارم ولی توی ایتالیا لب دریا 
    ضمیمه :دوست داشتم با یه اکیپ از بچه های بیان برم مسافرت و شبا باهم ورق بازی کنیم.
    ضمیمه : منو به اون بعد از ظهر برگردونید.

  • ۹
  • نظرات [ ۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۰۲

    ?Why are girls in the songs always seventeen

    هیچ چیز خاصی احساس نمی کنم درست مثل هر تولد دیگه ای که بهم یادآوری میکنه عدد روی کیک تولدم داره بزرگ و بزرگ تر میشه ، بزرگ تر شدم واضحه اما چرا احساس میکنم تا خود پارسالم کوچک ترین فرقی ندارم ، راستش نمیتونم بگم روی شونه هام پر از تجربه ها و دست آورد های جدید و جالبیه که به دست آوردم آره دروغ نباشه بودن چیزایی که برای اولین بار احساس کردم ، رشد کردن خودم از لحاظ فکری (شاید ؟)  اما خیلی احساس بزرگ بودن نمیکنم هفده سالگی برام عدد جادویی به نظر میاد یه چیزی بین بالغ شدن و بچه بودن ، بین زمین و آسمون آویزونی و همون حال به قول تیلور Nothing new و چیز جدیدی احساس نمیکنی . 

    You know I, I'm afraid of change guess that's why we stay the same 

    دوست دارم آرزو های قشنگ  و دوست داشتنی مثل هر سال برای خودم کنم اما بعید میدونم تاثیری داشته باشه ، امروزم یه روز مثل بقیه فقط با کیک و شمعی که فوت میکنی و امیدواری که یه روز آرزویی که با چشم های بسته کردی یه روز ، یه جایی رنگ واقعیت به خودش بگیره . 

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۴ تیر ۰۲

    A very random conversation

    _ چرا هیچوقت سعی نکردی یه دوست صمیمی داشته باشی ؟

    _معمولا آدما دقیقا وقتی که شروع میکنم به اینکه ازشون خوشم بیاد ناامیدم میکنن.

    _واقعأ فکر میکنی این تقصیر کیه ؟ شاید وقتشه ایده آل های سخت گیرانه رو کنار بزاری و به جای اینکه منتظر باشی آدما به سمت تو بیان تو یه قدم بری جلو تر .. 

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • Ayame ✧*。
    • پنجشنبه ۱ تیر ۰۲

    Let me fall apart

    دلم میخواست اینجا رو حذف بکنم همون طور که چنلمو حذف کردم و  از همه ی چنلا و گروها لفت دادم و همه چیز رو حذف کردم تا بتونم با واقعیت رو به رو بشم(شایدم فقط زیادی این بار اورثینک کردم و اجازه دادم هورمون ها همه چیزو به دست بگیرن یا هم مثل همیشه I'm just being dramatic it's what I do )با زندگی واقعیم ، چی واقعیه چی نیست ؟ و دروغ چرا ؟ واقعیت مثل یه سیلی محکم خورد تو گوشم و هنوز جاش میسوزه .احساس می کردم خودمو توی یه خیال شیرین حبس کردم ، فکر می کردم داره بهم خوش می‌گذره،  حس خوبی داره. تو که توی واقعیت رسما یه برچسب weirdo روی پیشونیه که همه رو فراری میدی ولی مهم نیست نه ؟ تا وقتی که داری خیال میکنی حالت خوبه ولی باور کن dear reader ما میتونیم خیلی راحت خودمونو گول بزنیم و حتی به خودمون دروغ بگیم، ما میتونیم تمام مدت کاری رو انجام بدیم که فکر می‌کنیم از ته قلبمون می‌خوایم انجامش بدیم ، ما میتونیم تصور کنیم که به چیزی ایمان داریم در صورتی که اینطور نیست و شاید دقیقا زمانی که فکر میکنیم ممکنه با بقیه فرق داشته باشیم ، میفهمیم که ، تمام مدت در حال دروغ گفتن به خودمون بودیم . به قول ولنسی همه یه قصر آبی دارن و مال من داشت سعی می‌کرد در عین شیرینی و قشنگ بودن زهر توی شراب توت فرنگی به خوردم بده. من داشتم سعی می‌کردم حفره ی توخالی  داخل قفسه ی سینم رو با پوشال پر کنم و وانمود کنم آسمونی که بالای سر منه رو هیچ کس دیگه ای نمیتونه ببینه و فقط امروز برای من رنگ آبی به خودش گرفته . و بزارید رو راست باشم این روزا همه ی چیزی که میخوام اینکه به آینده فکر نکنم ، کتاب و شعرای امیلی دیکنسون  رو بخونم و فکر کنم مرگ چیزیه که میشه آدم عاشقش شد و شبانه باهاش سوار کالسکه بشی و باهم حرف بزنیم و مهم تر اینکه درس بخونم، نگران روابطم با آدما نباشم و بزارم زمان همه چیزو درست کنه ، بیشتر بنویسم و به آهنگ You are on your own تیلور رو گوش بدم و به این فکر کنم که اون ناخواسته این آهنگو واسه من نوشته ...

    ضمیمه : اگر داخل تلگرام به پیامی جواب نمیدم منو ببخشید چند وقت میخوام مثل یه حلزون باشم .

  • ۷
  • نظرات [ ۴ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۳۱ خرداد ۰۲
    "I'am out with lanterns looking for my self "
    _Emily Dickinson

    あなたは私を遠くに置き去りにし、説明さえしませんでした

    In the end we'll all become stories<3
    نویسندگان