چالش سوفیا #3

کل وب شده چالش تنها ._.

باور کنید نمیدونم چی بنویسم ، هیچ ایده ای ندارم  ، هیچی . پس مجبورم به چالش ها پناه ببرم "-" دیگه چیکار میتونم بکنم ؟ 

کاش اون همه ایده ای که در دوران غیبتم به ذهنم میرسید الان برسه "-" 

هروقت بخوای چیزی به ذهنت برسه هیچی نمیرسه ، هر وقتم نخوای که دیگه ..

این چه وضعشه اخه ؟

ببینید نه اینکه ایده نداشته باشما ..دارم کلی چیز هست که دلم میخواد بزارم اینجا ولی یه جورایی ..عام چطوری بگم ، احساس میکنم زیاد چیزای

جالبی نیستن "-" 

تازه  کلی پست پیش نویسم هست ..ولی بازم احساس میکنم هنوز موقع مناسبی برا زدن دکمه ی انشارشون نیست ..

 

 

پی نوشت :امروز از طرف مدیر مدرسه بدجوری دعوا شدم ._. و بدجوری اعصابم بهم ریخت ...عوف

پی نوشت : اینقدررر بدم میاد اینقدرررر  بدم میاد یه نفر دیر جواب پیامامو میده و یا کلا جوا میده یا سین میزنه جواب نمیده ._.

پی نوشت : کلا امروز رو مود بی اعصابی عم . .. 

سیگار پلیز 

پی نوشت : امروز بالاخره بعد سه چهااااار روز من به وصال یار رسیدم !  

پی  نوشت : اصلا منظورم شیرتوت فرنگی نبودا "^" 

پی نوشت : منبع چالش هم که همه میدونید ایجاست 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۹

    روز یازدهم

    امروز خیلی روز خوبیه ..یعنی قراره باشه 

    نمیدونم ..ولی الان احساس خوبی دارم ~  

    این چند روز گذشته به بدحال ترین و قهوه ای ترین مود زندگیم دچار شده بودم 

    و همش درحال فکر کردن بودم به زندگیم به آینده به گذشته  ..

    انگار خودمو ریکاوری کردم ، شاید یه همچین چیزی ..گاهی اوقات انگاری باید به جای اینکه از فکرا فرار کنی باید بزاری 

    چطوری بگم ...بزاری بیان و بهشون فکر کنی ..هرچقدر هم که زیاد باشن ، هرچقدرم که دردناک بوده باشن ، خسته کننده 

    بهتره از اینکه که فرار کنی ، نخوای به هیچی فکر کنی ولی بدتر سردرگم تر از قبل بشی 

    نمیدونم دارم درست توصیفش میکنم یانه؟؟و شما درست متوجه میشید که چی میگم ؟!ولی خب گاهی اوقات باید رها کنی خودتو توی هرچی

    فکره ..خودشون همون طوری که اومده باشن ، همون جوری هم میرن 

    ولی ..حتی اگه هم برن ..بازم یه اثری باقی میزارن..یه حفره ی خالی داخل مغرت ، یه جای خالی ..(:

    میدونم میدونم احتمالا نمی فهمید چی میگم ! ولی مگه مهمه ؟ کی گفته مهمه ؟ نمیخوام دیگه مثل قبلا برام مهم باشه 

    میخوام هرچی تو ذهنه بریزم بیرون ..نهایت این خودریزی ها چی میشه ؟ اخرش این خودمم صدمه میبینم 

    در حال حاضر نمیخوام چیزی برام مهم باشه هیچ چیز ...

    خسته شدم بس که به همه چیز اهمیت دادم ...کی شده به خودم اهمیت بدم ؟ کی شده به خودم بگم به خودتم فک میکنی ؟

    ممکنه به خاطر بقیه بشکنی ؟ میدونم ممکنه چند لحظه ی دیگه نظرم عوض بشه و اصلا یه چیز دیگه بگم ..

    کلا ادم غیر قابل پیشبینی ام ، خودمم گاهی اوقات نمیدونم چیکار میخوام بکنم و یهو مغزم با یه تاکتیک غافلگیرم میکنه ..

    امیدوارم احساسی که الان دارم پایدار باشه و زندگی ذوقمو کور نکنه (":

    پی نوشت : نمیدونم ..بین هزاران نمیدونم گیر کردم ..

    پی نوشت : چند روزه شیرتوت فرنگی به خونم نرسیده ، به نظرتون زنده میمونم ؟

    پی نوشت : خواهرم میگه امروز خیلی پرحرف شدم "^" 

    پی نوشت : میم خ چرا باید ساعت پنج صب یه پیام بنویسه و منو از خواب نازم بیدار کنه ؟"-" 

    مغزم : چون صدای پیام های اون با بقیه فرق داره ، احمق "-" 

    پی نوشت : امروز قرار بود باهاش ویدیو کال داشته باشیم ): به کدامین گناه اخه ؟ من از هفته پیش داشتم فکر میکدم کدوم شالمو بپوشم |:

     پی نوشت : نمیدونم چرا سوالا با مود من هماهنگ شدن "^" 

    پی نوشت : پروفایل جدیدمم ، هرچقدر براش عر بزنم ..کافی نیس ^^

  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۱۷ اسفند ۹۹

    روز دهم

     

    امروز از اون روزای عجیب بود ..

    صب که از خواب بیدار شدم دیدم کلاس کارو فناوری شروع شده و من هم گرفتم خوابیدم و برای کلاس مطالعات بیدار شدم و خب یه اتفاقی افتاد که باعث شد تا دقیقا چند ساعت پیش چشمام خیس باشن ، گاهی اوقات اونقدر قلبم درد میگیره که دیگه اشک هام جاری نمیشن ! نمیدونم چرا 

    فقط به نفس نفس  می افتم و گاهی هم دستام بی حس میشن و یا سرم گیج میره 

    و امروز دقیقا از همین روزا بود که بدجوری حالم بد شد و فقط من و داداش چهار ساله ام داخل خونه بودیم و اون حتی نمیدونست واسه این حال بدی که داشتم چیکار کنه و همراهم گریه می کرد ، خلاصه که به خاطر اونم که شده خودمو جمع کردم 

     نمیدونم ولی حالم بدجوری گرفته بود و خب فقط یه نفر میتونه ناجی من باشه ! خودتونم میدونید کیه پس لازم به گفتن نیست ..

    در هر حال احساس میکردم واسه این چیزی که داخل ذهنمه این چند وقته یه پست بزارم و هرچی هست و نیستو بنویسم ، حتی نوشتمش تا یه جاهایی ولی 

    نمیدونم برای زدن دکمه انتشار تردید دارم ..همون طور که برای آینده ام دارم 

    پی نوشت : فهمیدم داخل انباری ، پشت تابلو و داخل لوله بخاری 

    یه مامان گنجشک با بچه هاش زندگی میکنه TT 

    پی نوشت : حالم الان خوبه ، حداقل بهتر از قبلم 

    پی نوشت : به اونایی که با مامانشون رابطه ی خوبی دارن ، حسودیم میشه ! 

    پی نوشت : چرا سوال امروز اینقدر به حس و حالم میخورد 

    پی نوشت : فردا باید برم مدرسه :/ عوف 

  • ۹
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹

    The first take - YOASOBI × خزعبل هایم

     

                                                  -The first take -

     

     بیان چه مرگشه ؟ 

    اهنگ ها رو نمیزاره و حتی عکسارو "-" اعصاب برام نمونده . مجبور شدم از عکسای قبلی استفاده کنم ._.

    مدیونید فک کنید عکس پست مربوط با مودم نیست ._. چون نیست ..

    این اهنگ بالا رو هم دانلود کنید حتما *-* عاشقشممم ((": 

    خیلی قشنگهههههه .......اسپاتیفای واقعا برنامه خوبیه 

    موندم چرا من اینو از خیلی وقت پیش پیدا نکرده بودم ؟

    شده رفیقمم اصن T-T

    اون آهنگ هایی که دوست دارمو برام میاره *-* 

    شما هم اگه تا الان نصب نکردین ..بشتابید به سوی اسپاتیفای 

    پی نوشت : همچنان در انباری به سر میبرم "-" 

    پی نوشت : عاشق انباری شدم~ من  تا اخر عمرم اینجا میمونم تماااام 

    پی نوشت : بازم چون فردا امتحان دارم داخل بیان پلاسم -_- 

    پی نوشت : بدجوری معتاد بیان شدم   "^"

    پی نوشت : نرفتید مانهوای مرگ تنها پایان برای شرورهاست رو بخونید ؟؟ )": *قلبم شکست *

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹

    چالش سوفیا *-*

    789

     

    خب خیلی دلم میخواست این چالشو برم (": 

    و به خاطر این الان دارم انجامش میدم چون فردا امتحان دارم *-* خیلی زیباست نه ؟؟

    اصلا من نمیدونم  این چه نفرینیه که ادم حال و حوصله کارای مختلف رو وقتی پیدا میکنه که یه کار مهم تر از اونا یا بد تر از همه یه امتحان

    سخت داشته باشه ..^^ 

    پی نوشت : یادم رفت بگم ..این چالش از اینجا شروع شده 

  • ۹
  • نظرات [ ۶ ]
    • Ayame ✧*。
    • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹

    روز نهم

    خب خب ....

    من اومدم (": 

    *منی که عرضه چالش سی روزه ندارم چرا چالش شروع میکنم /: واقعا برام سواله ؟؟* 

    امروز از اون روزایی بود که کمر ادمو رسما میشکنه "-" اونقدر تکلیف داشتم و دارم و باید تا اخر شب تمومش کنم .

    الان دقیقا ساعت نه هم کلاس زبان دارم فقط  خدا به دادم برسه >_< معلوم نیست وثوقی امروز رو چه مودی باشه ! 

    من چند روزه اساب کشی کردم به انباری ._. 

    و الانم دقیقا داخل انباری به سر میبرم و کلا قضیه این انباری به دعوای من و خواهرم ختم میشه و اصلانم معلوم نیست سر چیه و فقط میدونم تا

    من یه اتاق جدا گانه برای خودم نداشته باشم آروم نمیگیگیرم و قرارم نیست برگردم "-" 

    ولی خدایش اینقدر داخل سکوته و خیلی باحاله (": 

    تصور نکنید انباریمون از اون انباری ترسناکاست نه ، بیشتر شبیه یه اتاقه ته پارکینگ و خیلیم خوبه ، فقط مشکل اساسیم انه که من میز ندارم ایجا

    "-"

    مجبور شدم یه جعبه بزرگ بزارم جلوروم و روش یه پارچه بندازم -_- 

    و دقیقا در این انباری به حیاط پشتی همسایه مون ختم میشه و من میدونم با اهنگایی که گوش میدم اسایش براشون نذاشتم XDD

    ولی جدا  از این ما یه انباری دیگه هم داریم که خیلی ترسناکه و میدونم که داخلش چیزای مخوفی کشف میشه "-" باور دارم 

     

    پی نوشت : میم خ بهترین معلم دنیاست ! شک نکنید 

    امروز کلاس باهاش داشتیم و در حین اینکه داشت درس میداد داخل پی وی داشتیم سر موضاعات کاملا بی ربط از درس صحبت میکردیم XDD

    میدونید فک میکنم اگه برم کلا یه بخش از موضوعات وبلاگمو به میم خ اختصاص بدم خیلی بهتر شه "-"

    پی نوشت : زندگی سر تا سر درد سره -_- وثوقی خیلی بدجنسه .. 

    پی نوشت : میم خ یه بار بهم گفت که میخواد وبلاگ بزنه |: و شعراشو بنویسه اونجا ..

    وای فکر اینکه دوباره این وبلاگمو کسی بهش بده ، مور مورم میشه ! |: 

    پی نوشت : اما خداراشکر من با درایت تر از این حرفا هستم و به همه دوستان و اشنایان گفتم وبلاگ نویسی رو کنار گذاشته و ادرس وبم رو ، فقط 

    یه حرفشو عوض کردم ^^

    پی نوشت : سوال امروز سخت ترین سوال ممکنه ، زیادی سخته 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • يكشنبه ۱۰ اسفند ۹۹

    هنوزهایم ...دلایلی برای زندگی

    الان که دارم اینو مینویسم بارون داره می باره ..
    چقدر که دلم بارون میخواست . خدایا شکرت...
    هوا اونقدر قشنگه که اگه خطر رعد و برق نبود دلم میخواست بیرون بخوابم و ستاره ها رو نگاه کنم (^=
    خب حقیقتا دوباره انگاری انرژیم برگشته و خیلی خوشحالم که زیاد طول نکشید. میخوام واقعا آدم شم ، واقعا اینو میگم ._.
    یعنی باید آدم شم باید.. تا هنوز هام هنوز باقی نمونن
    نمیدونم چرا یه وقتایی آروز میکنم که ای کاش بمیرم
    درحالی که من هنوز ژاپن نرفتم ..
    هنوز دوستای مجازیمو ندیدم
    هنوز کنسرت لونا نرفتم و لایت استیک نخریدم
    هنوز کتاب و داستانمو ننوشتم
    هنوز موهامو رنگ نکردم
    هنوز نتونستم تنها از خونه بیرون برم
    هنوز نتونستم داخل کافه بیان کار کنم
    هنوز کلی کتاب نخوندم
    هنوز کلی فیلم ندیدم
    هنوز کلی از نقاط دنیا است که دلم میخواد ببینم
    هنوز فلکس واگن صورتی نخریدم
    هنوز رانندگی یاد نگرفتم
    هنوز صمیمی ترین دوستم رو پیدا نکردم
    هنوز با دوست صمیمی ناپیدام مسافرت نرفتم و باهاش پیژامه پارتی نگرفتم
    هنوز استایل لولیتا نپوشیدم و مهمونی چای نگرفتم
    هنوز با میم خ نرفتم کتاب خونه و کافه و باهاش به اندازه ی کافی حرف نزدم
    هنوز نتونستم ولاگ بگیرم
    هنوز نتونستم شبا یا حتی روزا برای عوض شدن حال و هوام بیرون برم
    هنوز استایل های مختلف رو امتحان نکردم
    هنوز نتونستم آشپزی یاد بگیرم
    هنوز نتونستم خوب نقاشی بکشم
    هنوز نتونستم عاشق بشم
    هنوز نتونستم برم اکادمی اسب سواری
    هنوز نتونستم برای خودم گربه داشته باشم
    هنوز به هدفم نرسیدم
    هنوز و هزارن هنوز دیگه ....

    پی نوشت : این یه چالش داخل وب کیدو بود و از هرکی این پست رو میبینه میخوام این چالشو انجام بده ^-^
    پی نوشت : خب ...من عاشق توت فرنگی ام 🍓

    پی‌نوشت : گیلاس یا توت فرنگی ؟؟؟ من که عمرا بتونم انتخاب کنم ._. 

     

    بعدا نوشت : الان فهمیدم همه آهنگ هام حذف شدن....

    بهم بگین این یه کابوسه ....نهههه 

    چطور ممکنه ؟؟؟

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • Ayame ✧*。
    • جمعه ۸ اسفند ۹۹

    Spring Flower ~ Chuu

                 

                    ~ spring flower ~

    این اهنگ .....

    زیادی سافت و کیوته *~*

    چوو هم زیادی کیوتهه زیادی ......... زیادی

    میتونم هزار با این  اهنگو گوش کنم و همچنان برای این صدا ، اکلیل از چشام بزنه بیرون

     

    +واقعا شما نمیتونید با گوش دادن این اهنگ پرواز شکوفه ها رو کنارتون احساس کنین ؟؟ ولی من میتونم ^^

    +این دومین باریه که این اهنگو میزارم ._. گفتم بدونین 

  • ۱۷
  • نظرات [ ۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۶ اسفند ۹۹

    روز هشتم

     

    این چند روزه ، اتفاقای هیجان انگیز افتاد بالاخره (*= اونقدر ها هم هیجان انگیز نبود راستش. ولی برای من بود ، دیدن میم خ قطعا هیجان انگیزه ...
    و خب باعث شد یکم هم که شده از اون فاز غمگینی که به خودم گرفته بودم بیرون بیام .
    الان دارم از شدت خستگی میمیرم ولی دقیقا هم نمیدونم چرا خسته ام ؟! چیکار کردم اخه ؟
    فقط ...فقط ...
    یادم نیست |:
    الان که دارم این پستو مینوسم بازم دارم داخل یادداشت های گوشیم این کارو میکنم و دقیقا هم معلوم نیست چرا ؟دلیلی براش ندارم فقط انجامش میدم
    اینجوریه که مغزم یه ایده به ذهنش میرسه و فقط دستور صادر میکنه که انجام شه !
    درکش نمیکنم ._.
    کلا مغزم خیلی عجیب غریبه ، معلوم نیست با خودش چند چنده ب_ب

    پ.ن: میدونی هیچ وقت....
    وقتی که میخوای به چیزی فکر نکنی به این فکر نکن که نمیخوای بهش فکر نکنی چون بیشتر بهش فکر میکنی
    پ.ن : پی نوشت قبلی خطاب به خودم بود ._.
    پ.ن : اونایی که وبتونو بستید .....
    آیا به این فکر کردید ، یه سریا هستن که دلتنگتون میشن ؟؟ اینکه با یه جمله بزارید و برید بی رحمانه نیست ؟
    پ.ن : لطفا برگردین ...لطفا

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • Ayame ✧*。
    • چهارشنبه ۶ اسفند ۹۹

    روز هفتم

    چرا اینقدر زندگی کسالت باره ؟!

    واقعا دلم میخواد همه چیز مثل قبل بشه ..

    همه روزا شده مثل هم جوری که اصلا معلوم نیست چطوری میگذره ؟ دیدین  ساعتو چقدر تند حرکت میکنه ؟؟؟

    واقعا حالم داره بهم میخوره ، دلم میخواد یه چیز متفاوت تجربه کنم ، همه چیز فرق بکنه یا حداقل مثل قبل بشه !

    دلم میخواد یه کار مفید انجام بدم ولی واقعا اصلا معلوم نیست روزام داره چطوری سپری میشن .

    فقط کافیه که پلک بزنم و ببینم یکی دو ماه گذشته ؟؟ چطوری اینقدر زود اسفند رسید ؟؟

    یعنی بعد که امسال تموم بشه من میرم دبیستان ؟ وای من میترسم

    راستش این سه سال راهنمایی خیلی زود گذشت ، هنوز احساس میکنم همین دیروز بود برای اولین بار وارد مدرسه نواوران شدم  ، همون مدرسه

    درب و داغون 

     

    پی نوشت : دلم هوس انیمه کرده "-" دلم انیمه میخواد ولی اونقدر انیمه های داخل لیستم زیاده که نمیدونم کدومو شروع کنم 

    پی نوشت : من نمیخوام جلد دهم پندراگون رو بخونم ، نمیخواام ....من با این کتاب بزرگ شدم  ...نه

    پی نوشت : چرا من اصلا این چالشو شروع کردم ؟؟ خیلی پشیمونم ! 

    پی نوشت : چرا من این جا همش دارم چرت و پرت مینویسم ؟

    پی نوشت : یه سوال ...فقط منم که جوگیرم و  پستامو لایک میکنم ؟؟ ایا من تباهم ؟

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Ayame ✧*。
    • شنبه ۲ اسفند ۹۹
    "I'am out with lanterns looking for my self "
    _Emily Dickinson

    あなたは私を遠くに置き去りにし、説明さえしませんでした

    In the end we'll all become stories<3
    نویسندگان