پاهامو تند تند تکون میدم ، ناخودآگاه ناخونامو زخم میکنم در حالی که  آ.د دستشو میزاره روی پام ، میگه آروم باشم و شاید همه چیز خوب بره ولی من همینجوریشم میدونم هیچی قرار نیست خوب پیش بره . قلبم رو داخل گلوم که بالا و پایین میره حس میکنم ، مفهمم که دارم خفه میشم ولی وقتی  اسمم رو میخونه و اون نگاه ناامیدی رو داخل چشماش میبینم همه چیز معلوم میشه ، خرابش کردم .. نگین نگران نباش ، این فقط یه امتحان ، دفعه ی بعد بهتر عمل میکنی ، ولی سرم گیج میره و کلمه ها جلوی چشمام به رقص درمیان ، اشکامو روی گونه هام حس می کنم که دونه دونه روی زمین می افته . نگاه های بقیه مثل یه تن آهن روی شونه ها و قفسه ی سینه ام سنگینی  میکنه ، نمیتونم نفس بکشم ، نمیتونم . من خیلی تلاش کردم خیلی زیاد حق من این نبود ، نمیشه نمیشه نمیشه نمیشه نمیشه ، این کلمه ها رو توی ذهنم میلیون ها بار تکرار میکنم . نمیخوام ضعیف به نظر بیام ، نگین تو قول دادی به خودت قرارمون این نبود . نفس عمیق بکش ، همون طور که ستایش میگفت ، آروم ذهنتو خالی کن یواش و یواش ، از پسش بر میای تو نمیتونی آبروی خودتو جلوی همه ببری . اطرافم برام بلوری شده ، مطمئنم یه پوزخند ابلهانه روی صورتشون نقش بسته ، برن به درک !اهمیت نده اهمیت نده اهمیت نده ....اما Deep down I do care like I always do 

پ.ن : برای هرکس که کنجکاوه شاید (؟) من خوبم ، شایدم نه . نمیدونم اما اونقدر وقت فکر کردن به این موضوع رو ندارم،  ببخشید که کامنت ها رو جواب ندادم همه ی کاری که این روزا باید انجام بدم اینکه به جلو برم فقط همین .